پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (2)
پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (2)
پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (2)
(83 پرسش و پاسخ درباره حضرت زهرا سلام الله علیها)
جواب: با توجه به شرايط خاص دوران جوانى، طولانى بودن دوران تجردِ غالب جوانان و خطرات جدى تمايلات آشكار و پنهان غرائز نفسانى، لازم است برادران و خواهران جوان روابط خود را از نظر كمى و كيفى تحت كنترل قرار دهند و در سطح ضرورت حفظ كنند. بنابراين، توصيه اكيد ما اين است كه:
اولاً، اگر ضرورتى ايجاب نمىكند حتى الامكان چنين روابطى با نامحرم برقرار نشود و بايد در مقابل افراد نا محرم، رفتارى متكبرانه داشته باشند نه رفتارى صميمانه. اينكه در احكام شرعى مىفرمايند در غير ضرورت مثلاً مكروه است مرد با زن هم صحبت شود، مخصوصا مرد و زن جوان، به اين دليل است كه چه بسا همين هم صحبت شدنها، غرايز جنسى افراد را تحريك كند و يك اُلفت و محبت شهوانى بين مرد و زن ايجاد گردد و نقطه آغازى براى غوطهور شدن در انحراف و فاسد شود. در هر حال انسان بايد دقيقا درون خود را بكاود و باطنش را عميقا مطالعه كند كه مثلاً صحبت كردن با افراد نامحرم چه ضرورتى براى او دارد.
ثانيا: در صورت ناچارى و ضرورت، روابط با نامحرم تا آنجا كه به شكستن حريم احكام الهى منجر نشود، اشكالى ندارد. بنابراين، گفتگو و نگاههاى متعارف بدون قصد لذت و ريبه، اشكالى ندارد.
در برخورد و گفتگو، هنجارهاى شرعى زير رعايت شود:
1ـ از گفتگوهاى تحريك كننده پرهيز شود.
2ـ از نگاههاى آلوده و شهوانى خوددارى شود.
3ـ حجاب شرعى رعايت شود.
4ـ قصد تلذذ و ريبه در كار نباشد.
5ـ دو نفر نامحرم در محيط بسته، تنها نمانند.
بنابراين، سعى كنيد خود را عادت دهيد كه:
1- در صحبت با نامحرم به او نگاه نكنيد و به او خيره نشويد.
2- در همه حال، خدا را ناظر بر اعمال و رفتار خود بدانيد و عفّت و حيا را فراموش نكنيد.
جواب: در تاريخ معروف است كه امام كاظم (سلام الله عليه)، حضرت معصومه (سلام الله عليها) را شوهر ندادند زيرا كفوى براى ايشان پيدا نمىكردند دليل آن هم روشن است، معصومهاى چون ايشان تمام توجهاش به خداوند متعال است و تنها مردى شايسته همسرى با ايشان است كه چون وى معصوم باشد و وقتى چنين مردى يافت نشد، دوران كوتاه زندگانى را به صورت مجرد سپرى مىكنند.
جواب: از بعضي از منابع شيعه و سني استفاده مي شود كه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در اثر ضربات و لطمه ها و فشارهايي كه بر آن مخدره وارد شد, شهيد شدند. اما اين كه مسبب شهادت چه كسي بوده , اختلاف است ; بعضي ((قنفذ)) را ذكر كرده و بعضي , جمعيتي كه بر خانه آن حضرت هجوم آورده اند را سبب قتل مي دانند.
براي آگاهي بيشتر ر . ك : مدارك شيعه : 1- كامل الزيارات ابي القاسم جعفربن محمد بن جعفر بن موسي بن قوليه , ص 332 2- بحارالانوار , ج 28 , ص 61 - ج , 29 , 192 - ج 30 , ص 348 - ج 43 , ص 170 3- الاختصاص شيخ مفيدص 182 4- دلائل الامامه طبري ص 45 5- وفات الصديقه الزهر(سلام الله علیها) علامه مقدأم ص 78
منابع اهل سنت : 1- الملل والنحل الشهرستاني ج 1 , ص 57 2- مناقب آل ابيطالب ابن شهر آشوب ج 3 , ص 358 (به نقل از ((المعارف )) ابن قتيبه ) 3- الامامه والخلافه مقاتل بن عطيه ص 160 4- انساب الاشراف بلاذري ج 1 , ص 586 5- العقد الفريه ابن عبد ربه ج 4 , ص 259 6- الوافي بالوفيات ج 6 , ص 17
بعضي ديگر از آنها نيز معتقدند حضرت زهرا بعد از رحلت پيامبر بيمار شدند و در اثر بيماري از دنيا رفتند.
جواب: دشمني و خصومتي كه بين غاصبان خلافت و اهل بيت(علیه السّلام) مخصوصا حضرت امير(علیه السّلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) به وجود آمد فقط و فقط به جهت پيروي قدرت طلبان از هواهاي نفساني خود و دوري از دستورات و فرامين رسول خدا و قرآن كريم بود.
در روايت آمده است كه «آخرين هواي نفساني كه از دل مسلمان خارج مي شود حب قدرت است».
قدرت طلبي حتي از مال اندوزي و شهوت راني خطرناكتر و مهم تر مي باشد - فقط بندگان خاص خداوند هستند كه مي توانند خود را از اين هواي نفس رها سازند - بسياري از انسان ها ميليونها تومان خرج مي كنند يا حتي آسايش خود را به تباهي مي كشانند تا به قدرت برسند. غاصبان خلافت نيز با وجودي كه مي دانستند حق با اميرالمؤمنين و حضرت زهرا است و اين مسأله بارها و بارها حتي بعد و قبل از غدير خم از سوي پيامبران به آنها گوشزد شده بود ولي به جهت قدرت طلبي به مبارزه با اهل بيت پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) برخاستند و موجبات سخط خدا و رسولش را در دنيا و آخرت فراهم كرده، مسير هدايت بشريت را منحرف نمودند.
آتش زدن به درِ خانه حضرت فاطمه و سيلى زدن به آن حضرت در منابع تاريخى و روائى شيعه آمده است و براى آن كس كه شيعه است، همين مآخذ كافى است. در منابع و مآخذ اهل سنّت نيز آمده است و سنّىها مىتوانند به آن معتقد باشند. براى نمونه به چند روايت از منابع شيعه و اهل سنت اشاره مىكنيم:
1. پس از آن كه كار بيعت گرفتن از مردم تمام شد و على(علیه السّلام) و عدهاى بيعت نكردند، به خانه آن حضرت حمله كردند. در را سوزاندند، على را به زور بيرون آورند، حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و كار به جايى رسيد كه محسن او سقط شد. على را به مسجد بردندولى بيعت نكرد و آنان گفتند: بيعت نكنى تو را به قتل مىرسانيم. روزها و ماهها گذشت. آنان تصميم به قتل على(علیه السّلام) گرفتند و قرار گذاشتند كه خالد قتل آن حضرت را به عهده بگيرد. اسماء بنت عميس از اين توطئه آگاه شد و كنيز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد.اصل توطئه چنين بود كه وقتى ابوبكر نماز را تمام كرد و سلام گفت، خالد با شمشير على(علیه السّلام) را بكشد ولى وقتى نماز ابوبكر تمام شد گفت: اى خالد آنچه را دستور دادم نكن، (بحارالانوار، ج 28، ص 308 به نقل از اثباتالوصيه) .
اهل سنت نيز در كتابهاى كلامى، تاريخى و حديثى مسأله آتش زدن به در خانه را آوردهاند. براى نمونه، به چند روايت اشاره مىكنيم:
2ـ بلاذرى مىگويد: ابوبكر كسى را دنبال على فرستاد تا بيايد و بيعت كند ولى حضرت على نيامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى كه آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را در در خانه ملاقات كرد و گفت: اى پسر خطاب! آيا مىخواهى خانه ما راآتش بزنى؟! عمر بن خطاب گفت: بله، (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقيق محمود الفردوس العظم، دار اليقظة العربية) .
3. ابن عبد ربه مىگويد: آنان كه از بيعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبير و سعد بن عباده. على، عباس و زبير در خانه فاطمه نشستند. ابوبكر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بيرون بيايند. ابوبكر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش بهخانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطاب! آيا آمدهاى خانه ما را آتش بزنى؟! عمر گفت: بله، مگر اين كه بيعت كنيد، (العقد الفريد، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقيق محمدسعيد العربان، 1953 و 1372) .
4. ابن قتيبه دينورى آورده است: ابوبكر عمر را به سوى كسانى كه بيعت نكردند و در خانه على تحصّن كردند، فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى كسى بيرون نيامد. عمر هيزم خواست و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، يا بايد بيرون بياييد و بيعت كنيد ويا خانه را بر سر آنانكه در آن هستند آتش مىزنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بيرون آمدند ولى على بيرون نيامد. عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا نمىخواهى از على كه از بيعت سرباز زده بيعت بگيرى؟ ابوبكر به قنفذ گفت: برو على رابياور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه كار دارى؟ قنفذ گفت: خليفه رسول خدا تو را مىخواهد. على به او گفت: زود بر پيامبر دروغ بستيد. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر گريه طولانى كرد. عمر گفت: على را رها نكن. ابوبكر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خليفه رسول خدا بيعت كن. على گفت: سبحان الله، آنچه را كه از آن او نيست براى خودش ادعا كرده است. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر بازهم بسيار گريه كرد. پس از آن عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها راشنيد، با صداى بلند فرياد كرد: «يا ابتاه» يا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چهها كه نكشيديم. وقتى كه گروه مهاجم گريه فاطمه را شنيدند. در حالى كه گريه مىكردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدهاى ماندند. على را بيرون آوردند وگفتند بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مىكنيد؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مىزنيم، (الامامة و السياسة، ج 1، ص 30، تحقيق استاد على شيرى، منشورات رضى) .
همانطور كه ملاحظه مىكنيد در منابع شيعه، اين حادثه به طور كامل ذكر شده است و منابع اهل سنّت تنها به آتش آوردن اشاره كردهاند. البته از آنان توقع نداريم كه اين حادثه را به طور كامل ذكر كنند چون اين، به زيان آنهاست و آنان تلاش مىكنند اين حادثه ذكر نشود.
اگر مىخواهيد به همه مآخذ و منابع شيعه و سنى آگاهى پيدا كنيد به كتاب «مأساة الزّهراء» نوشته جناب سيد جعفر مرتضى عاملى لبنانى، ج دوم مراجعه كنيد. اين كتاب درباره موضوع مورد بحث، بسيار مفصّل بررسى و بحث كرده است.
جواب : به نظر مىرسد اين پرسش يكى از چالشهاى جدّى فرا روى شيعه است؛ زيرا شيعه:
الف. با بهرهگيرى از منابع معتبر خود و اهل سنت به اثبات اصل ماجراى غدير مىپردازد؛ منابعى كه در آن صدها صحابى و تابعى شناخته شده وجود دارد. (الغدير فىالكتاب و السنة و الادب، ج 1، ص 14-73. او اين حديث را از 110 نفر صحابى و 84 تابعى نقل مىكند.)
ب. با دليلهاى متقن و شواهد مستحكم لغوى، قرآنى، سنتى و تاريخى واژه ولايت موجود در روايت غدير را به معناى سرپرستى و به دست گرفتن امور جامعه مسلمانان مىداند، نه دوستى. (همان، ص 362 - 370.)
ج. اثبات مىكند پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در اين ماجرا بر اساس دستور خداوند در پى تعيين جانشين بود نه معرفى كانديداى خلافت. (همان، ص 370 - 378.)
با اين همه در گزارشهاى تاريخى - جز چند منبع كه در اعتبار آنها سخن فراوان است (مانند كتاب سليم بن قيس و كتاب الاحتجاج نوشته احمد بن على طبرسى.)- از واكنش شديد مردم و ياد آورى ماجراى غدير خم كمتر سخن به ميان آمده است. با آنكه قطعاً بيشتر مردم مدينه در ماجراى غدير حضور داشتند، چرا پس از حدود 70 يا 84 روز از اين ماجرا آن را فراموش كردند؟ (ماجراى غدير خم در روز 18 ذى حجه واقع شد و وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ماجراى سقيفه در 28 صفر يا 12 ربيع الاول.)
با توجّه به ماجراى غدير و تأكيد پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر تعيين جانشين، انتظار اعتراض گسترده نامعقول نمىنمايد. بنابراين، واكنشى چنين محدود چگونه توجيه مىشود؟ براى يافتن سرنخهاى تاريخى اين مشكل بايد موقعيت زمانى اين قطعه از تاريخ و نيز سير جريانهاى سياسى و اجتماعى از زمان واقعه تا وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دقت بررسى شود. بر اين اساس، پىگيرى بحث در محورهاى زير ضرورت دارد:
1. قبل از تشكيل دولت مدينه به دست پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، مردم شهرهاى بزرگ حجاز و باديهها تحت نظام قبيلهاى به سر مىبُردند.
در اين نظام سرآمد بودن در صفاتى چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردبارى و شرافت معيار گزينش رهبر به شمار مىآمد و رهبر قبيله حق نداشت از ميان فرزندان و خويشانش جانشين برگزيند.
2. پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نخستين كسى بود كه در اين سرزمين نهادى به نام دولت پديد آورد و ارزشهاى فرا قبيلهاى ارائه داد.
آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) توانست قبايل مختلف شهرها و باديههاى منطقه را تحت يك نظام واحد متمركز سازد. مردم كه وى را پيامبرى آسمانى مىدانستند، تشكيل دولت از سوى او را امرى الهى به شمار آوردند و در برابر آن مقاومتى قابل توجّه نشان ندادند.
3. پيش از فتح مكه اسلام به گونهاى روز افزون در ميان مردم شهرها و باديهها گسترش يافت تا جايى كه سال بعد (سال نهم هجرت) عام الوفود (سال هيأتها) نام گرفت، يعنى سالى كه مردم دسته دسته در قالب هيئتهاى مختلف نزد پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىشتافتند و اسلام خويش را آشكار مىساختند. ناگفته پيدا است، انگيزه همه اين هيأتها معنوى نبود و همه تازه مسلمانان ايمان قلبى نداشتند.
4. يكى از آموزههاى اسلامى كه پذيرش آن براى مردم دشوار مىنمود، مسأله تعيين جانشين بود؛ زيرا:
الف. مردم فقط پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را داراى بُعد الهى مىدانستند و حكومت فرا قبيلهاىاش را مىپذيرفتند. در نگاه آنان، جانشين پيامبر از چنين ويژگىاى برخوردار نبود.
ب. هنوز بسيارى از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهاى دنيوى آن حضرت مقيّد نمىدانستند؛ چنان كه در مواردى چون صلح حديبيه افتادم كه از آغاز اسلام خود تا آن هنگام در چنين شكى فرو نرفته بودم» و تقسيم غنايم حنين واكنش اعتراضآميز نشان دادند (ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 631.)
ج. بسيارى از مردم اطاعت از فرمانهاى دنيوى مربوط به بعد از زندگانى رسول خدا را نمىپذيرفتند؛ زيرا هنوز از آموزههاى جاهلى كه به رئيس قبيله اجازه تعيين جانشين نمىدهد، دل نبريده بودند؛ و طبيعى بود كه مسأله رياست دولت را از رياست يك قبيله مهمتر بدانند.
د. هنوز بعضى از قريشيان تازه مسلمان چنان مىپنداشتند كه حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در راستاى رقابت قبيلهاى مسأله نبوت را مطرح كرده است. اين گروه با توجّه به اقبال عمومى مردم به آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) جرأت مخالفت نداشتند؛ ولى با تعيين جانشين به ويژه از تيره بنى هاشم، لب به اعتراض گشادند و با بهرهگيرى از پشتوانه فرهنگ قبيلهاى مردم اعتراض خويش را روشنتر بيان كردند.
ه. در زمان جاهليت تنها اشرافى به مجلس مشورتى قريش (دارالندوه) راه مىيافتند كه به چهل سالگى رسيده باشند. (جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام (1)، سيرة رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، ص 98.)
بر اين بنياد، پذيرش جانشين رسول خدا، به ويژه اگر آن فرد داماد پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بود و كمتر از چهل سال داشت (حضرت على(علیه السّلام) در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت.)بسيار دشوارتر مىشد.
5. دو نكته ديگر، پذيرش جانشينى امام على(علیه السّلام) را دشوار مىساخت:
الف. حضرت على(علیه السّلام) نزد قريشيان، به سبب دلاورى هايش در جنگهايى مانند بدر و اُحُد و به خاك و خون كشيدن بزرگان قريش، چهره منفى داشت. اين پديده سبب شد به تبليغات گسترده روى آورند و چهره على(علیه السّلام) را نزد همه اعراب زشت جلوه دهند. (عمر در اين باره مىگويد: «قوم شما (قريش) به شما مانند نگاه گاو به كشندهاش مىنگرند». (ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 9).)
ب. مردم قبايل مختلف اين نكته را درك كرده بودند كه با توجّه به لياقتها و استعدادهاى تيره بنى هاشم، اگر مسأله جانشينى در ميان آنها تثبيت شود، هرگز از آن خاندان برون نخواهد آمد.
6. نگاه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به جانشينى حضرت على(علیه السّلام) الهى و از روابط قبيلهاى و خويشاوندى بسيار فراتر است؛ زيرا آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به حفظ آيين وحى مىانديشيد و طبيعى است كه آشناترين فرد به كتاب و سنت و شجاعترين و كوشاترين فرد در راه گسترش اسلام را برگزيند. البته پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با وضعيت جامعه آشنا بود. از اين رو، از آغاز رسالت، در موقعيتهاى گوناگون، به بهانههاى مختلف و با بيانهاى متفاوت ويژگىهاى حضرت على(علیه السّلام) را ياد آور مىشد و از جانشينىاش سخن به ميان مىآورد.
براى اطلاع از اين موارد، ر. ك: محمدى رى شهرى و همكاران، موسوعة الامام على بن ابى طالب فى الكتاب و السنة و التاريخ
آن بزرگوار، سرانجام از سوى خداوند مأمور شد در بزرگترين اجتماع مسلمانان كه برخى شمار آنها را بيش از يكصد هزار تن دانستهاند، آشكارا اين مسأله را اعلام كند (الغدير، ج 1، ص 214.)و دغدغه مخالفت جامعه را ناديده بگيرد. فرازى از آيه 67 سوره «مائده» كه از اين دغدغه پيامبر پرده بر مىدارد و به وى ايمنى مىبخشد، چنين است: «... واللّه يَعْصمك مِنَ النّاسِ»؛ «خداوند تو را از [شرّ] مردم نگاه مىدارد».
در اين عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسيار راهگشا است. خداوند پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را از چه چيزى حفظ مىكرد؟ و اين «ناس» چه كسانى بودند؟
با توجّه به واقعيت خارجى و ايمن نماندن پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از شرّ زبان مردم و نيز با توجّه به اينكه سرانجام مسأله جانشينى امام على(علیه السّلام) به سامان نرسيد، بعيد نمىنمايد كه مراد از واژه «يعصمك» نگهدارى پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از هجوم فيزيكى و يكباره مردم باشد؛ چنان كه واژه «ناس» بر مردم عادى دلالت دارد و با توجّه به اكثريت نو مسلمان آن زمان، به حمل اين لفظ بر خلاف ظاهر نيازمند نيستيم.
7. تاريخ درباره بسيارى از حوادثِ مقطع زمانى بين غدير و وفات پيامبراكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ساكت مانده است؛ امّا كالبد شكافى دو پديده مهم آن عصر ما را با شدت اهتمام پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر گزينش جانشين و گستره تلاشهاى مخالفان آن حضرت آشنا مىسازد. اين پديدهها عبارت است از: سپاه اسامه و مخالفت با نگارش وصيت مهم رسول خدا.
1. سپاه اسامه؛ پيامبر اكرم در واپسين روزهاى زندگىاش فرمان داد لشكرى عظيم به فرماندهى جوانى نورس به نام اسامة بن زيد سمت دورترين مرزهاى كشور اسلامى (مرزهاى روم) رهسپار شود (واقدى، محمدبن سعد كاتب، طبقات، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 4، ص 54-58.)
كالبد شكافى دقيق اين جريان نشان مىدهد رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در راستاى تثبيت جانشينى حضرت على(علیه السّلام) به چنين اقدامى دست يازيد؛ زيرا:
الف. در آن هنگام و در آستانه وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) خالى كردن مركز حكومت از نيروهاى نظامى و ارسال آن به دورترين نقاط به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال داشت پس از وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بسيارى از نومسلمانان قبايل اطراف سر به شورش بردارند و كيان جامعه اسلامى در معرض تهديد قرار گيرد. آنچه اين تصميمگيرى را در نظر پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) منطقى جلوه مىداد، دور ساختن مخالفان جانشينى حضرت على(علیه السّلام) از مدينه بود.
ب. انتصاب جوانى هجده ساله (همان، ص 55.)به مقام فرماندهى لشكر و عدم توجّه به اعتراضات اصحاب جز از كار انداختن مهمترين (همان، ص 54 و 56.)دستاويز مخالفان جانشينى على(علیه السّلام) هيچ توجيهى نداشت؛ زيرا اسامة بن زيد كه از جهاتى چون سابقه مسلمانى، شرافت، شجاعت و كاردانى سر آمد اصحاب به شمار نمىآمد و از نظر سنى حدود پانزده سال از على(علیه السّلام) كوچكتر بود - با توجّه به آنكه در بسيارى از ويژگىها با حضرت على(علیه السّلام) قابل مقايسه نمىنمود - در مقام فرماندهى سپاهى عظيم و متشكل از بزرگان صحابه مانند ابوبكر، عمر، ابو عبيده جراح، عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص قرار گرفت.
ج. دقّت در تركيب سپاه اسامه نشان مىدهد تمام كسانى كه احتمال داشت با جانشينى حضرت على(علیه السّلام) مخالفت ورزند، ملزم بودند در اين سپاه شركت جويند. (مظفر، محمدرضا، السقيفه، ص 81 و 77.)و كسانى كه به بهانه بيمارى پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از اردوگاه به مدينه باز مىگشتند، با جمله تأكيدى «لعن الله من تخلف عن جيش اسامة» روبه رو مىشدند. (شهرستانى، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل، ج 1، ص 14.)
در مقابل، ياران و موافقان جانشينى حضرت على(علیه السّلام) چون عمار، مقداد و سلمان از حضور در اين سپاه معاف گشتند و ملزم شدند در مدينه به سر برند. (السقيفه، ص 81.)
2. پيشگيرى از نگارش وصيت؛ اين پديده در واپسين روزهاى حيات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تحقّق يافت. در آن روزها، پيامبراكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) كه احتمالاً با بالاگرفتن زمزمههاى مخالفت با جانشينى حضرت على(علیه السّلام) به شدت نگران اوضاع شده بود، دستور داد ابزار نوشتن آماده سازند تا سندى صريح و ماندگار برجاى گذارد و از گمراهى امت جلوگيرى كند. مخالفان كه اين دستور را با نقشههاى چند ماهه خويش ناسازگار مىديدند، به شدت نگران شدند و با هزيان گو خواندن كسى كه جز وحى چيزى بر زبان نمىراند، از نگارش اين سند جلوگيرى كردند.
تاريخ در اينجا تنها از يك تن نام مىبَرد. (عبدالرحمن احمد البكرى، من حياة الخليفة، عمربن الخطاب، ص 101 - 107.)امّا آشكار است كه تنها يك نفر - بى آنكه جريانى نيرومند پشتيبانش باشد - نمىتواند با رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مقابله كند. از اين رو، بعضى از نصوص گوينده اين عبارت را جمع دانسته، از كلمه «قالوا» استفاده كردهاند. (همان، ص 104.)
8. نخستين تشكيلدهندگان اين جلسه كه با هدف تعيين خليفهاى جز حضرت على(علیه السّلام) در سقيفه گرد آمدند، انصار به شمار مىآمدند. آن هم انصارى كه در همه جا به پيروى محض از پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) زبانزد بودند و دوستى شان با خاندان آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به ويژه حضرت على(علیه السّلام) بر همگان ثابت شده است.
راستى چرا انصار؟ و چرا با اين عجله، آن هم در حالى كه هنوز بدن پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) غسل داده نشده است؟ شواهد تاريخى، نشان مىدهد انصار هرگز از جانشينى شخصيتى مانند حضرت على(علیه السّلام) هراسناك نبودند و او را ادامه دهنده راه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىدانستند.
اقدام عجولانه آنها در درك نكتهاى حياتى ريشه دارد. آنها با تيز بينى دريافته بودند كه شانسى براى به قدرت رسيدن حضرت على(علیه السّلام) وجود ندارد. مخالفت ياران بزرگ پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با راه افتادن سپاه اسامه و نيز مخالفت آنان با نگارش وصيت از سوى پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و به احتمال فراوان، حوادث ديگرى كه تاريخ ما را از آن بى خبر گذاشته است، انصار را به اين نتيجه رسانده بود كه مهاجران انديشه به دست گرفتن حكومت در سر مىپرورانند و احتمال دارد قريشيانى كه سرانشان در نبرد با نيروهاى انصار حامى پيامبر به قتل رسيدند، با بهرهگيرى از پيوند نزديك قريش و مهاجران در پى انتقام بر آيند. بنابراين، به سقيفه شتافتند تا طرفداران غصب حق على(علیه السّلام) را دست كم از به دست گرفتن كامل قدرت باز دارند و به منظور حفظ جامعه انصار از توطئههاى آتى، سهمى از قدرت به دست آورند.
پس انصار و مردم مدينه همگان حادثه غدير را به ياد داشتند و دلالت آن بر تعيين جانشين را مسلم مىدانستند؛ امّا مشاهده تلاشهاى كسانى كه در جهت مخالفت علنى با غدير گام بر مىداشتند و حركت طرفداران آن واقعه آسمانى را به شديدترين روش ممكن سركوب مىكردند، آنها را از هرگونه تلاش در جهت احياى ياد غدير باز مىداشت.
بنابراين، طبيعى است كه در اين زمان شاهد اعتراض مردم مؤمن و استدلال آنها به اين حادثه مهم تاريخى نباشيم. آنها، با توجّه به زمينههاى قبلى، تلاش و استدلال خود را آب در هاون كوفتن مىديدند. چنان كه، بر اساس نصوص تاريخى، حضرت على(علیه السّلام) نيز در آن زمان به اين جريان مهم استدلال نكرد. به نظر مىرسد، در آن موقعيت، استدلال گسترده مردم به واقعه غدير پرسش برانگيز است نه عدم استدلال؛ زيرا چنين استدلالى نمايانگر پذيرش يكباره جريان مخالف با فرمان پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از سوى مردم معتقد به غدير است و با شواهد تاريخى سازگارى ندارد.
درباره رفتار و سيره معصومان(علیه السّلام) از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست.
با نگرش «پيش نگاه» امامان عليهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقرير» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مىباشد به ويژه در مواردى كه به امامت و هدايت جامعه مربوط مىباشد. در اين گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پايبندى به اين اصل اساسى بايد به صحت رفتار و سيره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانايى به دنبال كشف اسرار و دلايل آن باشيم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به كار بنديم.
با نگرش «پس نگاه» نيز مىتوان ، به خردمندى و دورانديشى امامان(علیه السّلام) در موضعگيريهاى آنان پى برد.
زيرا رفتار و موضعگيرى امامان، با ملاحظه تأثيرگذارى در طول تاريخ و پيروزى نهايى حق بر باطل مىباشد. اگر چه در زمان خودشان اين پيروزى اتفاق نيفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مىكنند. با اين نگاه صبر و سكوت امام على(علیه السّلام)، فريادى رسا بر مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ مىباشد. سكوت حضرت، زمينه سوء استفاده دشمنان را خشكاند چنان كه ابوسفيان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بيعت كند و بر عليه خلفا اقدام كند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دورانديشى دست رد بر سينه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى ديگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مىخواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند بايد صبر كنيم. و در روايت ديگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دين، بازگشت كفر و پراكندگى مسلمانان در ميان نبود، اين گونه صبر نمىكردم. ر.ك: بحار، ج 32، ص 61 .)
اين دو نمونه تاريخى و نمونههاى فراوان ديگر حكايت از آن دارد. كه حساسيت زمانه اقتضا مىكرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبيت(علیه السّلام) آن چنان صبر كنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نكته مهم آن است كه در كنار اين صبر، بايد حق و حقيقت در طول تاريخ آشكار بماند و سياهى ظلم و خيانت براى همگان در طول تاريخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. كه به گونهاى رنج و زجر را تحمل كردند كه رو سياهى آن براى ظالمان در طول تاريخ قابل پاك شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاريخ به حقانيت اهلبيت را گواهى دهند.
به عنوان يك اصل كلى مىتوان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلوميت همراه باشد ماندگارى آن بيشتر خواهد بود و هر چه مظلوميت بيشتر باشد تأثير آن حق در طول تاريخ پر رنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانيت و مظلوميت» را در زندگانى اهلبيت به ويژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسين(علیه السّلام) مىتوان مشاهده كرد. از اين رو اگر چه كشاندن امام على(علیه السّلام) براى بيعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در اين زمينه از جهت تاريخى و روابط زمينى يك «تحميل» و ظلم آشكار بود اما از جهت ملكوتى و آسمانى يك «انتخاب» بود. به همين جهت برخى اهل معرفت گفتهاند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلكه خودش رفت اما به گونهاى كه در طول تاريخ ظلم غاصبان قابل انكار نباشد.»
درباره مظلوميت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» بايد دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ويژه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشكار ديده و شنيده بودند. هنوز احاديثى مانند «فاطمة بعضة منى، من اذاها فقد اذانى«»فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است.» به خاطر داشتند.
از اين رو هنگامى كه مىخواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بيعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم كنند و برگردند.
اتفاقا كسانى كه در جلو جمعيت بودند وقتى فهميدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعيت دستور داده شد «و ان كانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود كه آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدايى ولايت گرفتند. ر.ك: ابى قتيبه الامامه و السياسه، ج 1، ص 30، العقد الفريد، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «كبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى هميشه در حافظه تاريخ باقى ماند. و براى همه حقيقت جويان حجت بالغه و آشكار شد. و با نگاه ملكوتى اين يك «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانيت علوى و مظلوميت فاطمى آميخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاريخ افروخته ماند
سوال 22 : آيا صدقه دادن به حضرت زهرا هم مي شود فرستاد يا نه اگر نذر كرده باشد چي؟
جواب: هديه كردن ثواب صدقه به حضرت زهرا و هر كدام از معصومين نه تنها اشكال ندارد بلكه موجب بالا رفتن ثواب و فضيلت آن مي شود و همين طور نذر كردن چيزي براي آنها با رعايت شرايط نذر كه در توضيح المسائل مراجع بيان شده اشكال ندارد.
جواب: يكي از ياران علي(علیه السّلام) ميثم تمار است. ميثم از كساني است كه مورد عنايت خاص حضرت علي(علیه السّلام) بود. علي(علیه السّلام) اسراري را براي او فاش ساخته بود. به عنوان مثال، روزي حضرت علي(علیه السّلام) به ميثم فرمود: تو را بعد از من مي گيرند، دار مي زنند، در چوبه دار تو را مي زنند، روز سوم دار از بيني و دهان تو خون مي ريزد و موهاي صورتت با آن خون آلود مي گردد تو را با نه نفر بر در خانه عمر و بن حريث دار مي زنند و چوب دار تو از آن نه نفر ديگر كوتاه تر خواهد بود. حالا با من بيا تا آن درخت خرمايي كه تو را از آن مي آويزند نشان بدهم.
علي(علیه السّلام) و ميثم با هم آمدند و آن حضرت چوبه دار ميثم را به ميثم نشان داد. پس از اين پيشگويي شگفت آور، ميثم همواره به نزد آن درخت مي آمد و در آنجا نماز مي خواند و مي گفت: خدا تو را بركت بدهد اي درخت كه من براي تو آفريده شده ام و تو براي من رشد مي كني و هرگاه به عمر و بن حريث مي رسيد مي گفت: من همسايه تو خواهم شود، رعايت همسايگي مرا بكن.
عمر و بن حريث تصور مي كرد كه ميثم مي خواهد در آنجا خانه بخرد و براي همين مي گفت: مبارك باشد و مي پرسيد: خانه ابن مسعود را مي خري يا خانه ابن حكم را؟ عمر و بن حريث نمي فهميد كه مقصود ميثم چيست؟ (منتهي الامال، ج 1، ص 402، چاپ هجرت).
اين يكي از مواردي است كه علي(علیه السّلام) براي ميثم فاش كرد و ميثم، حامل اسرار حضرت علي(علیه السّلام) بود. از اين اسرار، ماها سر در نمي آوريم و فقط خود آنها سر در مي آورند.
ماجراي سر در چاه فرو بردن هم يكي از اسراري است كه خود حضرت علي(علیه السّلام) از حقيقت آن آگاه و حتي ميثم هم از آن آگاه نشد گرچه حضرت علي اشاره به سر اين عمل كرد. در روايتي از ميثم تمار آمده است: شبي از شب ها حضرت علي(علیه السّلام) مرا به صحرا برد. از كوفه خارج شديم. به مسجد جعفي رسيديم. آن حضرت چهار ركعت نماز خواند و پس از سلام و تسبيح دست هاي خود را بلند كرد و گفت: خدايا! تو را چگونه بخوانم در حالي كه بنده گناهكار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالي كه عاشق تو هستم. خدايا! با دستان گناه آلود و چشمان اميدوار به سويت آمده ام. خدايا! تو مالك همه نعمت هايي و من اسير خطاها هستم. آن حضرت پس از دعا به سجده رفت و صورت به خاك گذاشت و يكصد مرتبه گفت: خدايا عفوم كن. پس از اين از مسجد خارج شديم و رفتيم تا به صحرا رسيديم. حضرت علي(علیه السّلام) خطي به دور من كشيد و فرمود: از اين خط بيرون نيا. مرا تنها گذاشت و رفت و در دل تاريكي گم شد. آن شب، شب تاريكي بود. پيش خودم گفتم: اي ميثم! آيا مولا و سرورت را در اين بيابان تاريك و با آن همه دشمن تنها رها كردي؟! پس در نزد خدا و پيامبر چه عذري خواهي داشت؟! پس از آن سوگند خوردم كه مولايم را پيدا خواهم كرد. به دنبال آن حضرت رفتم و او را جستجو كردم. وقتي آن حضرت را از دور ديدم، به طرفش راه افتادم، وقتي كه رسيدم ديدم آن حضرت تا نصف بدن به چاه خم شده است و با چاه سخن مي گويد و چاه هم با او سخن مي گويد.
وقتي كه آن حضرت آمدن مرا احساس كرد پرسيد: كيستي؟ گفتم: ميثم هستم. فرمود: مگر نگفتم از آن دايره پايت را بيرون مگذار؟! گفتم: نتوانستم تحمل كنم و ترسيدم كه دشمنان، بر تو آسيب برسانند. پرسيدند: آيا چيزي از آنچه گفتم شنيدي؟ گفتم: نه سرورم، چيزي نشنيدم. فرمود: اي ميثم! وقتي كه سينه ام از آنچه در آن دارم احساس تنگي كند، زمين را با دست مي كنم و راز خودم را به آن مي گويم و هر وقت كه زمين گياه مي روياند، آن گياه از تخمي است كه من كاشته ام (بحار، ج 40، ص 199 و منتهي الامال، ج 1، ص 401).
همانطوري كه ملاحظه مي كنيد خود ميثم تمار از اين راز علي(علیه السّلام) سر در نياورد علي(علیه السّلام) هم براي ميثم فاش نكرد چون ميثم تحمل نياورد و اگر آن شب تحمل مي كرد اسراري براي او تعليم داده مي شد.
اين حديث ندارد كه حضرت علي(علیه السّلام) از كسي شكوه و ناله كرده باشد و خود ميثم هم نفهميد كه حضرت علي چه كاري داشت. ميثم چنين فكر كرد كه علي(علیه السّلام) با چاه سخن مي گفت. چاه كه قابليت مخاطب بودن را ندارد و علي(علیه السّلام) انسان كامل است و كار غير حكيمانه از او سر نمي زند. اين يكي از اسراري است كه نه براي ميثم كشف شد و نه براي ما كشف شده است. آن حضرت در دل شب تاريك و به دور از ميثم با عالم بالا ارتباط داشت و اين ارتباط خاص آن حضرت است. بر اين اساس ما نمي توانيم بگوييم كه علي(علیه السّلام) از دست غم و اندوه و مصيبت هايي كه به او رسيده بود، به چاه پناه آورده و درد دل با چاه مي كرد. اين يك سري بود كه حضرت علي(علیه السّلام) نخواست براي كسي فاش شود وگرنه درد دل كردن نه چاه مي خواهد، نه درخت و نه زمين.
علي(علیه السّلام) خواصي داشت كه مي توانست با آنها هر درد دلي را در ميان بگذارد. بنابراين سر در چاه كردن يكي از كارهاي شگفت انگيز آن حضرت است نه اين كه از ضعف و ناتواني در برابر مصيبت ها، به چاه درد دل بگويد.
سوال23 : همه ما كما بيش در مورد چگونگي به شهادت رسيدن حضرت زهرا شنيده ايم ولي برايم سئوال شده كه ياران و اصحاب حضرت علي چون مالك، سلمان و... چرا اقدامي نكردند ممكن بود در آن زمان بنا به مصالح جامعه نوپاي اسلامي نتوانند قيام و شورشي به پا كنند اما حداقل مي توانستند مانع از اين شوند كه درب خانه پاره تن پيامبر را به آتش بكشند و مظلومانه پهلويش را بشكنند و امامش را دست بسته در كوچه ها بگردانند چرا آنها به ياري فاطمه نرفتند تا جان و تن خود را حائل قرار دهند تا به ايشان آسيبي نرسد. اين مسئله را برايم روشن كنيد كه چرا اقدامي نكردند و اگر كردند چرا كسي از آن صحبتي نمي كند.
جواب: واقعيت اين است كه تحليل برخي حوادث تاريخي بسيار مشكل است و هضم برخي رفتارها بسيار سنگين است. اما انگيزه هاي مختلف، انسان را به جايي مي رساند كه رفتارهاي ناباورانه انجام دهد.
در زمان پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) برخي رگه هاي مخالفت با سنت نبوي و دشمني با اهل بيت از سوي برخي ياران پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ديده مي شد. مانند اعتراض در صلح حديبيه، نافرماني از شركت در سپاه اسامه، توهين به پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در هنگام نوشتن وصيت و... اما كسي باور نمي كرد كه اين تخلفات به جنايت تبديل شود.
چه بسا علت اين كه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در آمد آن بود كه آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) از ورود به خانه منصرف شوند، زيرا مسلمانان مدينه احترام زياد پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به فاطمه(سلام الله علیها) را از نزديك ديده بودند و حديث «من اذها فقد اذاني» را به گوش شنيده بودند به همين جهت كساني كه نزديك در بودند. به عقب جمعيت كه فرمان حمله را مي دادند اطلاع دادند كه فاطمه پشت در است ولي آنها گفتند: «و ان كانت!!» چنين حركتي غير قابل باور بود و از چند يار خالص امام علي(علیه السّلام) در آن هنگامه كاري ساخته نبود و كسي انتظار چنين حركت جنايتكارانه را نداشت.
در اين باره توجه شما را به يك حديث از امام علي(علیه السّلام) و يك تحليل درباره واقعه پشت در جلب مي كنيم:
روزي اشعث بن قيس گفت: يا علي! چرا شمشير نكشيدي؟ علي(علیه السّلام) به او گفت: ««فلم ادع احدا من اهل بدر و اهل السابقه من المهاجرين و الانصار الا ناشدتهم الله في حقي و دعوتهم الي نصرتي فلم يستجب لي من جميع الناس الا اربعه رهط سلمان و ابوذر والمقداد والزبير و لم يكن من اهل بيتي معي احد اصول به و لا اقوي به. اما حمزه فقتل يوم احد و اما جعفر فقتل يوم موته و بقيت بين جلفين حافيين حقيرين عاجزين العباس و عقيل و كانا قريب العهد بكفر. فاكرهوني و قهروني...؛ » همه اهل بدر و پيش كسوتان مهاجر و انصار را به كمك خواستم ولي از آن همه مسلمان فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير و از اهل بيت خودم هم كسي نداشتم كه با آن بتوانم حقم را بگيرم چون حمزه در احد به شهادت رسيد و برادرم جعفر هم در موته شهيد شد و كسي برايم نماند مگر دو نفر ذليل، خوار، عاجز و ناتوان، عباس و عقيل. به خاطر نبودن يار و ياور حقم را گرفتند» (بحارالانوار، ج 29، ص 465 ، ح 55 به نقل از كتاب سليم بن قيس).
جواب: 1. براساس مدارك فراواني كه در منابع گوناگون درباره كتاب يا مصحف دختر گرامي پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) گزارش شده به دست مي آيد كه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پس از فوت پدر به نگارش اين مصحف اقدام فرمودند؛ وانگهي، نگارش آن بر اساس دريافت هاي معنوي و عيني او براي تسلي خاطر در تحمل رنج گران فوت پدر انجام گرفته است. نيز در روايات، مسأله داشتن مصحف فاطمه(سلام الله علیها)، نوعي نشانه امامت و اتصال به وحي و آگاهي به دين و دست يابي به متون مهم شناخته شده، در مقام احتجاج و استدلال، براي خاندان علوي، وسيله كارساز و مؤثري بوده است (مصحف امام علي(علیه السّلام)، محمدعلي ايازي، ص 76 - 78).
2. با وجودي كه متأسفانه مصحف فاطمه(سلام الله علیها) در دسترس نبود تا مطالب آن بررسي شود، ولي با فرض صحت سخن شما، مبني بر مطرح شدن موارد مذكور در پرسش در آن، پاسخ پرسش مزبور روشن است چرا كه شخصيتي همچون فاطمه(سلام الله علیها) با آن دريافت هاي غيبي و اقيانوس بي كران علوم خدادادي، افق آينده و رويدادهاي آن را مي ديد و مي دانست كه مثلا فلان شخص، چه سرنوشتي خواهد داشت، ولي اين موضوع، با اختيار و اراده آزاد انسان، هيچ منافاتي ندارد، زيرا حضرت مي دانست كه فلان شخص مثلا با اراده آزاد خود چنين سرنوشتي را سپري خواهد كرد، چرا كه به ظرفيت هاي وجودي اشخاص، آگاهي داشت.
جواب : حضرت علي(علیه السّلام) فرمود: پيش از اين كه فرزندانتان به دنيا بيايند براي آنان نام انتخاب كنيد. اگر مي دانيد پسر است نام پسر واگر مي دانيد دختر است نام دختر انتخاب كنيد واگر نمي دانيد كه پسر است يا دختر در اين صورت نامي را انتخاب كنيد كه مشترك بين پسر و دختر است.
روز قيامت، بچه هايي كه در اين جهان سقط شده اند و نامي براي آنها گذاشته نشده است به پدرشان مي گويند: چرا براي ما نامي انتخاب نكردي؟!
پيامبر اسلام براي بچه فاطمه زهرا قبل از اين كه به دنيا بيايد نام «محسن» انتخاب كرده بود (وسائل الشيعه، ج 15، ص 121، ابواب احكام الاولاد، كتاب النكاح، باب 21، حديث اول).
اين حديث را شيخ صدوق در خصال و علل الشرايع آورده است (همان).
اما درباره بچه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بايد گفت كه اولا، اين نام را پيامبر انتخاب كرده و آن حضرت مي دانسته كه بچه پسر است. ثانيا، اگر فاطمه زهرا هم انتخاب كرده باشد، آن حضرت مي دانست كه بچه اش پسر است نه دختر.
جواب: البته محروميت جامعه بشري از حضور بيشتر معصومان(علیه السّلام)، ضايعه اي اسفناك است و با كمال تأسف بايد اعلام كرد كه دشمني ها و سطح فرهنگي كم مردم آن دوران، موجب شده بود كه حتي جزئيات زندگي معصومان(علیه السّلام) در همان مدت كوتاه نيز به روشني در تاريخ باقي نماند تا جايي كه حتي درباره روز ولادت و روز شهادت برخي معصومان(علیه السّلام) در تاريخ اختلافاتي مشاهده مي شود.
اما در هر صورت با استفاده از سيره خود پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و امامان(علیه السّلام) و با استفاده از آيات قرآن، احاديث فراوان تربيتي و اخلاقي مي توان الگوگيري كرد و همچنين از روش زندگاني بزرگان و عالمان وارسته و چگونگي رفتار آنان مي توان الگوگيري كرد و اين نياز را تا حدودي تأمين كرد.
جواب: در ارتباط با سؤال و روايت نقل شده از فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، نكاتي چند به عرضتان مي رسانيم:
الف) اين روايت در بر دارنده يك حكم شرعي قطعي نيست، و در بيان يك حكم كلي استثناءناپذير نمي باشد. بسياري از روايات شبيه روايت فوق (ذكر شده) وجود دارد كه شايد در نگاه اول ظاهري مطلق و كلي دارند ولي با توجه به روايات و مستندات ديگر، حكم تخصيص خورده و يا مقيد به قيودي مي شود كه يك بحث تفصيلي است.
ب) فرمايش حضرت زهراي مرضيه(سلام الله علیها) در روايت ذكر شده، به معناي الزام و وجوب نيست، به عبارت ديگر، در عين حال كه خروج زن از منزل و حضور او در صحنه اجتماع با رعايت موازين و حدود شرعي جايز شمرده شده است، اما در مواقع غير ضروري براي زنان بهتر آن است كه از اختلاط با مردان اجتناب كنند. و اين امر منافاتي با حضور علمي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي زنان (با حفظ شئونات و موازين اسلامي) ندارد. كما اينكه حضرت زهرا(سلام الله علیها) خود به جبهه جنگ مي رفتند و در غزوه هاي متعددي همراه با پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شركت مي كردند و در دفاع از ولايت حضور فعال داشتند و حتي سخنراني نمودند تا جايي كه در همين راه به شهادت رسيدند.
ج) بعضي از قيود و محدوديتهايي كه در احكام و روايات در مورد زنان وارد شده است به منظور پاسداشت حريم عفاف و سلامت جامعه و از همه مهمتر حفظ كرامت و شخصيت واقعي زن متناسب با رسالت همسري و مادري مي باشد. و تجربه جهان غرب در آزاديهاي نامحدود براي ارتباط زنان و مردان در جامعه (به اعتراف انديشمندان جامعه غرب) تجربه بسيار تلخي است كه زمينه انحطاط خانواده و بدنبال آن سقوط جامعه در منجلاب شهوات را فراهم نمود، كه از اين رهگذر بيشترين ضرر و زيان نسيب زنان جامعه شد و در نتيجه كرامت و شخصيت زن به پايين ترين حد خود تنزل نمود.
بنابراين مي توان گفت در صورتي كه مرد به تنهايي مي تواند زندگي خود و فرزندانش را به خوبي تأمين كند و زن نيز از تخصص خاصي برخوردار نيست كه جامعه به تخصص آن نيازمند باشد، بهتر آن است كه مسؤوليت بزرگ فرزند پروري و تربيت فرزندان و همسرداري را به عهده بگيرد و با فراهم كردن محيط آرام خانه و تقويت كانون خانواده فرزندان صالح، سالم و رشد يافته اي را براي جامعه تربيت كند كه اين بزرگترين خدمت به جامعه است و مهمترين مسؤوليت يك زن در خانه است و اگر زن بتواند به خوبي از پس اين مسؤوليت مهم و حياتي بر آيد بزرگترين خدمت را به خود، خانواده و جامعه كرده است. زيرا بيشترين و مهمترين تأثير در تربيت و پرورش فرزندان را مادران ايفا مي كنند و برخي از روانشناسان معتقدند قسمت اعظم تربيت فرزند را مادر به عهده دارد.
امام خميني نيز فرموده اند «مرد از دامن زن به معراج مي رود» در عين حال اين بدان معني نيست كه زن در صحنه هاي اجتماعي به خصوص در مواردي كه از تخصص بالايي برخوردار است يا موفقيت هاي خاصي كه ضرورت پيدا مي كند وارد نشود مشروط بر آن كه حدود شرعي و اخلاقي مورد توجه و رعايت قرار گيرد.
جواب: آنچه كه از مجموع روايات برداشت مي شود اين است كه اگر انسان ايمان به خدا و قيامت داشته باشد و اهل عناد و لجاج در دين و كفر نفاق نباشد اميد زيادي به اين كه مورد شفاعت قرار گيرد هست. چنانچه در تفسير فرات از امام صادق(علیه السّلام) نقل شده كه فرمود جابر به امام باقر(علیه السّلام) عرض كرد يابن رسول الله حديثي از جده ات فاطمه(سلام الله علیها) برايم حديث كن. جابر همچنان مطالب امام را در خصوص شفاعت فاطمه(سلام الله علیها) در روز قيامت ذكر مي كند تا مي رسد به اينجا كه امام ابو جعفر فرمود: پس به خدا سوگند كسي از مردم باقي نمي ماند مگر كسي كه اهل شك باشد و از عقايد اسلام ايمان راسخ نداشته باشد و يا كافر و يا منافق باشد (تفسير فرات، ص 114 - 113).
پس شفاعت منوط به شرايطي است كه تحصيل آنها در دست ما مي باشد كه با تحصيل آنها شايد مورد شفاعت قرار گيريم و اينگونه نيست كه معصومين هر كسي را كه بخواهند و او لياقت نداشته باشد انتخاب كنند و درباره او يقين هم به مقتضا و مقدار لياقتشان مورد شفاعت قرار مي گيرند.
در رابطه با ذيل سؤال و اين كه ابتدا كيفر مي شوند و بعد به شفاعت مي رسند يا از قبل شفاعت شده هستند بايد گفت؛ هيچ معيار كلي در بين نيست و در قرآن كريم اين كه چه مجرميني را و چه گناهاني را و در چه موقع مورد شفاعت قرار مي گيرند سخني گفته نشده، لهذا ممكن است نسبت به بعضي مجرمين با توجه به فاعليت و درجه گناه آنها قبل از كيفر مورد شفاعت قرار گيرند و يا اين كه مقداري از كيفر را ببيند و بعد مورد شفاعت واقع شوند. كيفر گناهان گاهي در سختي هاي دنيا انجام مي گيرد و برخي در هنگام سختي مرگ و برخي در برزخ و برخي در مواقف قيامت و برخي بعد از مدتي عذاب در جهنم مشمول شفاعت مي شوند. البته آنچه در روايت آمده اين است كه كساني كه محبت امام علي(علیه السّلام) در پيشاني شان نمايان باشد، حضرت زهرا(سلام الله علیها) همانند پرنده اي كه دانه جمع مي كند آنان را از ميان جمعيت جمع مي كند و شفاعت مي كند و شايد سازگاري اين حديث با مطالب فوق اين گونه باشد كه محبت امام علي(علیه السّلام) وقتي در پيشاني شيعيان نمايان مي شود كه غبار آلودگي ها و گناهان تا حدودي پاك شده باشد و هر كس آلودگي كمتري دارد در سختي هاي كمتري مي ماند و زودتر به مرحله شفاعت مي رسد.
جواب: خواهر محترم! منظور از الگو قرار دادن معصومين(علیه السّلام) اين است كه برنامه زندگي واخلاق و كردار و بينش و منش خود را هماهنگ و در راستاي اخلاق و رفتار و نوع باور و انديشه آنها قرار دهيم و سعي كنيم از مسير تعاليم و هدايت ها و خواست هاي آنها كه تنها راه رسيدن به سعادت واقعي و ابدي است منحرف نگرديم ولي هرگز به اين معنا نيست كه بايد در معرفت و تقوا و بندگي و عبادت خداوند و صفات انساني و اخلاق الهي همپايه و هم رتبه آنان باشيم چون اين براي ما امكان پذير نمي باشد و اوج معرفت و كمالات آنان اختصاص به خود آن بزرگواران دارد.
مهم اين است كه به اندازه اي كه در وسع ما و متناسب با دارايي و ظرفيت ماست به صفات و اخلاق آنها آراسته گرديم و به طناب محكم ولايت و ارادت و محبت آنان چنگ بزنيم و با آنان همراه و همگام باشيم ولي همراهي هرگز به معناي هم رتبه بودن نيست. مثلا دانش آموزي كه خوب درس مي خواند و خوب درس را فرا مي گيرد و اهل كوشش و تلاش است با استاد و معلمش همراه و در مسير اوست ولي مسلما هم رتبه او نمي باشد.
از ما خواسته اند كه چون آنان عفيف و بزرگوار و شكيبا و صبور و اهل گذشت و بخشش و كرم باشيم. بنده خدا باشيم و مطيع و پرهيزگار. به نماز و انجام واجبات دين ودوري از محرمات اهميت دهيم ولي بدون شك تمام اين امور متناسب با ظرفيت و توانايي ما است و هرگز خداوند بندگانش را بيش از طاقت و توانايي تكليف نمي كند و از آنها چيزي فوق قدرتشان نمي خواهد. توجه داشته باشيد كه مشكلات و گرفتاري هايي كه در زندگي انسان پيش مي آيد براي امتحان و آزمايش او و آبديده شدن در كوره بندگي خداوند و آمادگي براي درك بيشتر عنايت و الطاف خداوند است و به گفته روايات، خداوند به اندازه صبر و تحمل انسان او را مبتلا مي سازد و مورد آزمايش قرار مي دهد و بلاها و مصائب معصومين(علیه السّلام) نيز متناسب با مقام منيع و معرفت عميق آن پاكان بوده است. به هر حال جوهر انسان در كوره ابتلائات و دشواري ها بروز و ظهور مي يابد و عيار انسانيت و ايمان او را آشكار مي سازد. ما تعيين كننده نوع مشكل و آزمايش نمي باشيم، هر كس به نحوي بايد امتحان دهد و مشكل هر كس با ديگري تفاوت دارد ولي همه آنها در يك چيز مشتركند و آن استقامت و صبر و پايداري است كه سخت و تلخ است ولي ثمر و ميوه شيريني دارد.
امير مؤمنان(علیه السّلام) در نهج البلاغه مي فرمايد: «الا و ان لكل مأموم اماما يقتدي به و يستضيء بنور علمه، الا و ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه، الا و انكم لا تقدرون علي ذلك ولكن اعينوني بورع و اجتهاد و عفه و سداد؛ آگاه باشيد كه هر رهروي رهبري دارد كه پيرو اوست و از نور دانش او روشني و فروغ مي گيرد. بدانيد كه پيشواي شما از دنيا به دو لباس كهنه و دو قرص نان بسنده كرده است. آگاه باشيد كه شما توان اين كار را ندرايد ولي مي توانيد با تقوا و تلاش و كوشش و عفت و كار و برنامه درست و استوار مرا ياري دهيد. به هر حال نامه شما حاكي از ايمان و پايداري شماست با ياري جستن از خداوند و توسل به دامن پاكان معصوم از خداوند سعادت و حسن عاقبت و ثبات قدم در راه او را طلب كنيد.
(همچنين لطف بفرماييد چون گذشته منابع پاسخگويي را براي مطالعه بيشتر اينجانب ذكر بفرماييد.)
جواب: براساس برخي از روايات، وقتي كه شب فرا رسيد، حضرت علي(علیه السّلام) به پسرش حسن گفت: برو ابوذر را بياور. امام حسن رفت و ابوذر را صدا كرد. ابوذر آمد و علي(علیه السّلام) بدن فاطمه زهرا را به جايگاه نماز آورد و بر آن نماز خواند (بحارالانوار، ج 43، ص 215، چاب بيروت).
اين روايت تنها ابوذر را ياد آوري كرده است. در روايتي ديگري آمده است كه كساني كه بر بدن فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نماز خواندند عبارتند از: علي(علیه السّلام)، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حذيفه و عبدالله بن مسعود (بحار، ج 43، ص 210).
در روايت ديگري آمده است: كساني كه بر بدن فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نماز خواندند عبارتند از: علي(علیه السّلام)، حسن، حسين، عباس، فضل بن عباس، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حذيفه، عبدالله بن مسعود، عقيل و بريده (بحار، ج 43، ص 183 به نقل از تاريخ طبري).
بنابراين مي توان گفت كه اين افراد در تشييع و نماز بر بدن فاطمه زهرا شركت داشتند:
علي(علیه السّلام)، امام حسن(علیه السّلام)، امام حسين(علیه السّلام)، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حذيفه، عباس، فضل بن عباس، عقيل، عبدالله بن مسعود، بريده.
جواب: اين سؤالها و سؤالهايى مانند آنها، همه به يك سؤال بر مىگردند و آن اين است: «چرا على(علیه السّلام) دست به شمشير نبرد و سكوت كرد؟» براى روشن شدن جواب اين سؤالها بايد به اين چند مطلب اشاره شود:
1ـ حضرت على(علیه السّلام) امام معصوم است و هيچ گاه از او كار باطل و حرف ناحق سر نمىزند. همان طورى كه پيامبر هم معصوم است و هر كارى انجام بدهد، حق است. مقصود از اين سؤالها اين نيست كه ما به كار امام يا پيامبر اعتراض داريم. بلكه هدف ما از طرح اين سؤالها اين است كه مىخواهيم شناخت و معرفت ما بالاتر برود و هر چه امام يا پيامبر را بهتر بشناسيم، بيشتر پيرو او مىشويم. اين نكته را همواره در نظر داشته باشيم.
2ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) روزهاى سختى را گذرانيد. براى نمونه به بخشى از سخنان آن حضرت كه در خطبهى سوم نهجالبلاغه است اشاره مىكنيم. اين خطبه را خطبهى شِقشِقيّه مىنامند.
در اين خطبه، آن حضرت چنين درد دل مىكند: «آگاه باشيد به خدا سوگند ابوبكر جامهى خلافت را بر تن كرد در حالى كه مىدانست من قُطبِ خلافت هستم. او مىدانست كه سيل دانش از من جارى است و پرندهى دورپرواز نمىتواند به من برسد. وقتى او خلافت را غصب كرد، من لباس خلافت را رها كردم و از آن كنارهگيرى كردم و مىانديشيدم كه با دست خالى براى گرفتن حق قيام كنم يا در اين محيط تاريك كه بزرگسالان در آن فرسوده مىگردند، جوانان پير مىشوند و انسان مؤمن تا روز قيامت رنج مىكشد، صبر پيشه سازم؟ پس صبر را خردمندانهتر ديدم و صبر كردم. در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلويم بود و با چشمان خود مىديدم كه ميراث مرا به غارت مىبرند. روزگار ابوبكر به سر آمد و خلافت را به عمر بن خطاب سپرد... بسيار شگفتآور است، ابوبكر كه در حال حيات خود به مردم مىگفت: مرا رها كنيد با اين حال خلافت را براى عمر بن خطاب وصيت كرد. هر دو از پستان شتر خلافت، سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرهمند شدند. ابوبكر خلافت را به دست كسى سپرد كه مجموعهاى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزشطلبى بود... من در اين مدتِ طولانى و عذابآور، چارهاى جز صبر نداشتم...» (نهجالبلاغه، خطبهى سوم).
3ـ حضرت على(علیه السّلام) وقتى شنيدند كه ابوبكر را خليفه كردهاند، به خلافت او مخالفت كرد و آن را نپذيرفت، ابن قتيبه دينوري مىگويد: پس از آن كه ابوبكر را به خلافت انتخاب كردند، على(علیه السّلام) را نزد ابوبكر آوردند. به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن. او گفت: من به خلافت شايستهترم، با شما بيعت نمىكنم. شما بايد با من بيعت كنيد. شما خلافت را از انصار گرفتيد و بر آنان خويشاوندى با پيامبر را دليل آورديد و حالا خلافت را از ما كه خاندان پيامبر هستيم غصب مىكنيد؟! مگر شما به انصار نگفتيد كه محمد از ما است و آنان هم به همين جهت خلافت را به شما سپردند و حالا من مانند همين دليل را براى شما مىآورم. ما كه از همه شما به پيامبر نزديكتر و اَولى هستيم. پس بياييد به انصاف رفتار كنيد وگرنه در حالى كه آگاهى داريد، گرفتار ظلم مىشويد. عمر گفت: يا على! تو را رها نمىكنيم تا بيعت كنى. على به او گفت: خوب بدوش كه نصفش مال توست. تو كار او را امروز استوار كن كه فردا آن را به تو خواهد داد.
سپس على گفت: به خدا سوگند اى عمر! سخن تو را نمىپذيرم و بيعت نمىكنم. ابوبكر گفت: اگر بيعت نكني مجبورت نمي كنم. ابو عبيده جراح گفت: پسر عموى عزيزم! تو كم سنّ و سالى، اينها پيران قوم تواند، تو مانند آنان تجربه ندارى، ابوبكر از تو قوىتر است. پس بيا اين امر را به ابوبكر تسليم كن و اگر زنده ماندى تو سزاوار آن هستى. على(علیه السّلام) گفت: اى مهاجران! خدا را در نظر بگيريد، حكومت و سلطنت حضرت محمد را از خانهاش بيرون نكنيد و به خانههاى خود نبريد و صاحبان آن را كنار نزنيد. به خدا قسم اى مهاجران! ما از همه شايستهتريم. بشير بن سعيد گفت: يا على! اگر انصار اين سخنان تو را پيش از بيعت با ابىبكر مىشنيدند همه به تو رأى مىدادند. (الامامة و السياسة، ج 1، ص 28، در يك مجلد، تحقيق استاد على شيرى).
ابن قتيبه مىگويد: ابوبكر سراغ كسانى را كه بيعت نكرده و در نزد حضرت على(علیه السّلام) بودند گرفت. عمر بن خطاب را به سوى آنان فرستاد. عمر بن خطاب به خانه على(علیه السّلام) آمد و آنان را صدا زد و گفت: بياييد بيعت كنيد. آنان از بيرون آمدن امتناع كردند. عمر بن خطاب هيزم خواست و گفت: سوگند به آن كه جان عمر در دست اوست، يا بايد از خانه خارج شويد و يا خانه را بر سرتان آتش مىزنم. به عمر بن خطاب گفتند: فاطمه دختر پيامبر هم در خانه است. گفت: گر چه فاطمه در آن جا باشد. در پى اين تهديد، همه بيرون آمدند و بيعت كردند، فقط حضرت على(علیه السّلام) بيعت نكرد( همان، ص 30 ).
ابن قتيبه دينورى از علماى اهل سنت و جماعت است. بنابر اين على(علیه السّلام)، بيعت نكرد، بلكه آن حضرت را بعدها مجبور به بيعت كردند( بحار، ج 29، ص 468 ).
4ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تنها ماند و كمك نداشت و اگر آن حضرت كمك و نيروى كافى داشت، دست به شمشير مىبرد و حق را به صاحب حق برمىگردانيد. در خطبهى 217 نهجالبلاغه دشتى، ص 444 مىخوانيم: «خدايا براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مىخواهم، آنان پيوند خويشاوندى مرا بريدند و كار مرا دگرگون كردند و همگى براى مبارزه با من در حقى كه از همه آنان سزاوارترم متحد گرديدند و گفتند: حق را اگر توانى بگير و يا اگر تو را از حق محروم دارند يا با غم و اندوه صبر كن. و يا با حسرت بمير. به اطرافم نگريستم. ديدم كه نه ياورى دارم و نه كسى از من حمايت مىكند. جز خانوادهام كه مايل نبودم جانشان به خطر بيفتد. پس خار در چشمم فرو رفته ديده بر هم نهادم و با گلوى استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فرو خوردن خشم در امرى كه تلختر از گياه حنظل و دردناكتر از فرو رفتن تيزى شمشير در دل بوده، شكيبائى كردم( نهجالبلاغه دشتى، ص 446 ).
روزى اشعث بن قيس گفت: يا على! چرا شمشير نكشيدى تا حق خود را بگيرى؟ على(علیه السّلام) به او فرمود: از همهى بدريان، از همهى مهاجران و انصار كمك خواستم و از آن همه مردم فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير و از خاندان خودم هم كسى نبود كه بتوانم با آن دست به كارى بزنم. حمزه كه در جنگ احد كشته شد و جعفر هم در جنگ موته. من ماندم و دو نفر از خاندانم. عباس و عقيل. اين دو نفر هم كه قوى نبودند و به خاطر نبودن كمك و ياور، مرا به بيعت مجبور كردند( بحار، ج 29، ص 468 ).
على(علیه السّلام) به اشعث بن قيس فرمود: سوگند به خدا اگر آن روز كه با ابوبكر بيعت كردند، چهل نفر همانند آن چهار نفر داشتم سكوت نمىكردم و لكن جز آن چهار نفر هيچ كس را نيافتم( همان، ص 470 ).
على(علیه السّلام) همچنين فرمود: اگر قبل از بيعت با عثمان كمك و نيرو داشتم با آنان درگير مىشدم( همان، ص 471 ).
5ـ على(علیه السّلام) همواره خواهان وحدت جامعه نوپاى اسلامى بود و اين مسأله را هيچ گاه فراموش نكرد. و مهمتر از وحدت مسلمانان، حفظ خود دين اسلام بود. آن حضرت هم به حفظ دين اسلام مىانديشيد و هم به حفظ وحدت مسلمانان.
على(علیه السّلام) فرمود: مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالى كه من به اين امر شايستهتر از او بودم. من هم گوش به حرف آنان كردم و از آنان اطاعت كردم. چون ترسيدم كه مردم به دورهى كفر برگردند( فرائدالسمطين، ج 1، ص 320، بيروت، 1398 قمرى ).
در نهجالبلاغه، نامهى 62 آمده است: آن گاه كه پيامبر به سوى خدا رفت مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند. سوگند به خدا نه در فكرم مىگذشت و نه در خاطرم مىآمد كه عرب، خلافت را پس از رسول خدا از اهل بيت او بگردانند يا مرا پس از وى از عهدهدار شدن حكومت بازدارند. تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى ابوبكر بود كه با او بيعت كردند. من دست باز كشيدم تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دين محمد را نابود كنند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم رخنهاى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من سختتر از رها كردن حكومت بر شما است كه كالاى چند روزه دنياست و به زودى ايام آن مىگذرد. چنان كه سراب ناپديد شود يا چونان پارههاى ابر كه زود پراكنده مىگردد. پس در ميان آن آشوب و غوغا به پا خواستم تا آن كه باطل از ميان رفت و دين استقرار يافت( نهج البلاغه دشتى، ص 600، نامه 62، بند اول ).
در حديثى از آن حضرت آمده است كه: «وَ اَيْمُ اللّهِ لولا مخافةُ الفرقة بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدين لكنّا على غير ما كنّا لهم عليه»( بحار، ج 32، ص 61 و ج 29، ص 579 .)« به خدا سوگند اگر خطر تفرقه، خطر بازگشت كفر و خطر نابودى دين در ميان نبود، وضيعيت غير از اين مىشد».
در حديث ديگرى آمده است: وقتى كه خداوند پيامبر خود را بُرد، قريش امر خلافت را غصب كردند و ما را از حق خودمان بازداشتند. من ديدم كه صبر بر اين مصيبت بهتر از به هم زدن وحدت مسلمانان و ريختن خون آنان است و مردم هم كه تازه مسلمان شده بودند( بحار، ج 29، ص 633 ).
6ـ در نهجالبلاغه خطبه 74 آمده است: مىدانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت، من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام دادهايد گردن مىنهم تا هنگامى كه اوضاع مسلمين رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگرى ستم نشود و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم و از آن همه زر و زيورى كه به دنبال آن حركت مىكنيد پرهيز مىكنم( نهجالبلاغه دشتى، خطبه 74، ص 122 ).
اين سخنان را على(علیه السّلام) وقتى كه مردم جمع شدند تا با عثمان بيعت كنند، فرمود.
7ـ در مورد همكارى حضرت على(علیه السّلام) با خلفاى سه گانه بايد دانست كه خلفاى سه گانه براى حلّ مشكل خود به آن حضرت مراجعه مىكردند و آن حضرت هم مشكل آنها را حلّ مىكرد. همكارى حضرت على(علیه السّلام) با آنان به اين معنا نيست كه حضرت با آنها دوست و صميمى بشود و با آنها رفت و آمد خانوادگى داشته باشد. على(علیه السّلام) هيچ گاه با آنان به آن صورت صميمى نبود( كلم طيب، ص 338 ).
براى نمونه به چند مورد از موارد همكارى اشاره مىكنيم:
ابوبكر تصميم گرفت در جنگ مرتدّان شركت كند. على(علیه السّلام) به او فرمود: تو به جنگ نرو و در مدينه بمان، تو اگر آسيب ببينى كل تشكيلات آسيب مىبيند. ابوبكر هم از تصميم خود برگشت( علىّ بن ابىطالب مستشار امين للخفاء الراشدين، نوشتهى دكتر محمد عمر حاجى، ص 70 ).
وقتى كه مسلمانان بر بيتالمقدس مسلّط شدند، اهل بيتالمقدس گفتند: ما به دست رهبر شما تسليم مىشويم نه به دست شما. عمر بن خطاب در مورد رفتن به شام با صحابه مشورت كرد. عثمان گفت: به شام نرو. ولى على(علیه السّلام) فرمود: برو. عمر بن خطاب پيشنهاد حضرت على(علیه السّلام) را پذيرفت و رفت( همان، ص 100 ).
عمر بن خطاب تصميم گرفته در جنگ نهاوند شركت كند تا مسلمانان قدرت بيشترى پيدا كنند. ولى على(علیه السّلام) به او گفت: رفتن تو به جبههى ايران مصلحت نيست. تو در مدينه بمان. عمر هم نظر او را پذيرفت( همان، ص 107 ).
توجه داشته باشيم كه در ميان صحابه پيامبر كسى به پايه حضرت على(علیه السّلام) نمىرسيد و براى همين همه نيازمند به او بودند. ولى او نيازمند به هيچ كس نبود. على(علیه السّلام) گر چه كنار زده شده بود، ولى همه مسائل را زير نظر داشت و هر وقت هم راهنمايى مىخواستند، راهنمايى مىكرد.
از آن چه گذشت معلوم شد كه عوامل متعددى باعث شد كه على(علیه السّلام) دست به شمشير نبرد. اين عوامل عبارتند از:
1. بحران ارتداد
2. حفظ اسلام
3. حفظ وحدت جامعه اسلامى
4. جلوگيرى از تزلزل اعتقادى مسلمانان
5. بيزارى على(علیه السّلام) از خونريزى بين مسلمانان
و همين عوامل موجب همكارى آن حضرت با خلفاى سه گانه شد.
براى آگاه بيشتر مىتوانيد به كتابهاى زير مراجعه كنيد:
1. دانشنامهى امام على(علیه السّلام)، ج 6.
2. سياست، تحليلى بر مواضع سياسى على بن ابى طالب، نوشته اصغر قائدان
3. امام على و مسائل سياسى، نوشته محمد دشتى
4. نهجالبلاغه
آتش زدن به درِ خانه حضرت فاطمه و سيلى زدن به آن حضرت در منابع تاريخى و روائى شيعه آمده است و براى آن كس كه شيعه است، همين مآخذ كافى است. در منابع و مآخذ اهل سنّت نيز آمده است و سنّىها مىتوانند به آن معتقد باشند. براى نمونه به چند روايت از منابع شيعه و اهل سنت اشاره مىكنيم:
1. پس از آن كه كار بيعت گرفتن از مردم تمام شد و على(علیه السّلام) و عدهاى بيعت نكردند، به خانه آن حضرت حمله كردند. در را سوزاندند، على را به زور بيرون آورند، حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و كار به جايى رسيد كه محسن او سقط شد. على را به مسجد بردندولى بيعت نكرد و آنان گفتند: بيعت نكنى تو را به قتل مىرسانيم. روزها و ماهها گذشت. آنان تصميم به قتل على(علیه السّلام) گرفتند و قرار گذاشتند كه خالد قتل آن حضرت را به عهده بگيرد. اسماء بنت عميس از اين توطئه آگاه شد و كنيز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد.اصل توطئه چنين بود كه وقتى ابوبكر نماز را تمام كرد و سلام گفت، خالد با شمشير على(علیه السّلام) را بكشد ولى وقتى نماز ابوبكر تمام شد گفت: اى خالد آنچه را دستور دادم نكن، (بحارالانوار، ج 28، ص 308 به نقل از اثباتالوصية) .
اهل سنت نيز در كتابهاى كلامى، تاريخى و حديثى مسأله آتش زدن به در خانه را آوردهاند. براى نمونه، به چند روايت اشاره مىكنيم:
2ـ بلاذرى مىگويد: ابوبكر كسى را دنبال على فرستاد تا بيايد و بيعت كند ولى حضرت على نيامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى كه آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را در در خانه ملاقات كرد و گفت: اى پسر خطاب! آيا مىخواهى خانه ما راآتش بزنى؟! عمر بن خطاب گفت: بله، (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقيق محمود الفردوس العظم، دار اليقظة العربية) .
3. ابن عبد ربّه مىگويد: آنان كه از بيعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبير و سعد بن عباده. على، عباس و زبير در خانه فاطمه نشستند. ابوبكر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بيرون بيايند. ابوبكر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش بهخانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطاب! آيا آمدهاى خانه ما را آتش بزنى؟! عمر گفت: بله، مگر اين كه بيعت كنيد، (العقد الفريد، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقيق محمدسعيد العربان، 1953 و 1372) .
4. ابن قتيبه دينورى آورده است: ابوبكر عمر را به سوى كسانى كه بيعت نكردند و در خانه على تحصّن كردند، فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى كسى بيرون نيامد. عمر هيزم خواست و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، يا بايد بيرون بياييد و بيعت كنيد ويا خانه را بر سر آنانكه در آن هستند آتش مىزنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بيرون آمدند ولى على بيرون نيامد. عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا نمىخواهى از على كه از بيعت سرباز زده بيعت بگيرى؟ ابوبكر به قنفذ گفت: برو على رابياور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه كار دارى؟ قنفذ گفت: خليفه رسول خدا تو را مىخواهد. على به او گفت: زود بر پيامبر دروغ بستيد. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر گريه طولانى كرد. عمر گفت: على را رها نكن. ابوبكر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خليفهرسول خدا بيعت كن. على گفت: سبحان الله، آنچه را كه از آن او نيست براى خودش ادعا كرده است. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر بازهم بسيار گريه كرد. پس از آن عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها راشنيد، با صداى بلند فرياد كرد: «يا ابتاه» يا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چهها كه نكشيديم. وقتى كه گروه مهاجم گريه فاطمه را شنيدند. در حالى كه گريه مىكردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدهاى ماندند. على را بيرون آوردند وگفتند بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مىكنيد؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مىزنيم، (الامامة و السياسة، ج 1، ص 30، تحقيق استاد على شيرى، منشورات رضى) .
همانطور كه ملاحظه مىكنيد در منابع شيعه، اين حادثه به طور كامل ذكر شده است و منابع اهل سنّت تنها به آتش آوردن اشاره كردهاند. البته از آنان توقع نداريم كه اين حادثه را به طور كامل ذكر كنند چون اين، به زيان آنهاست و آنان تلاش مىكنند اين حادثه ذكر نشود.
اگر مىخواهيد به همه مآخذ و منابع شيعه و سنى آگاهى پيدا كنيد به كتاب «مأساة الزّهراء» نوشته جناب سيد جعفر مرتضى عاملى لبنانى، ج دوم مراجعه كنيد. اين كتاب درباره موضوع مورد بحث، بسيار مفصّل بررسى و بحث كرده است.
منبع: نرم افزار معمای هستی
/خ
جواب: با توجه به شرايط خاص دوران جوانى، طولانى بودن دوران تجردِ غالب جوانان و خطرات جدى تمايلات آشكار و پنهان غرائز نفسانى، لازم است برادران و خواهران جوان روابط خود را از نظر كمى و كيفى تحت كنترل قرار دهند و در سطح ضرورت حفظ كنند. بنابراين، توصيه اكيد ما اين است كه:
اولاً، اگر ضرورتى ايجاب نمىكند حتى الامكان چنين روابطى با نامحرم برقرار نشود و بايد در مقابل افراد نا محرم، رفتارى متكبرانه داشته باشند نه رفتارى صميمانه. اينكه در احكام شرعى مىفرمايند در غير ضرورت مثلاً مكروه است مرد با زن هم صحبت شود، مخصوصا مرد و زن جوان، به اين دليل است كه چه بسا همين هم صحبت شدنها، غرايز جنسى افراد را تحريك كند و يك اُلفت و محبت شهوانى بين مرد و زن ايجاد گردد و نقطه آغازى براى غوطهور شدن در انحراف و فاسد شود. در هر حال انسان بايد دقيقا درون خود را بكاود و باطنش را عميقا مطالعه كند كه مثلاً صحبت كردن با افراد نامحرم چه ضرورتى براى او دارد.
ثانيا: در صورت ناچارى و ضرورت، روابط با نامحرم تا آنجا كه به شكستن حريم احكام الهى منجر نشود، اشكالى ندارد. بنابراين، گفتگو و نگاههاى متعارف بدون قصد لذت و ريبه، اشكالى ندارد.
در برخورد و گفتگو، هنجارهاى شرعى زير رعايت شود:
1ـ از گفتگوهاى تحريك كننده پرهيز شود.
2ـ از نگاههاى آلوده و شهوانى خوددارى شود.
3ـ حجاب شرعى رعايت شود.
4ـ قصد تلذذ و ريبه در كار نباشد.
5ـ دو نفر نامحرم در محيط بسته، تنها نمانند.
بنابراين، سعى كنيد خود را عادت دهيد كه:
1- در صحبت با نامحرم به او نگاه نكنيد و به او خيره نشويد.
2- در همه حال، خدا را ناظر بر اعمال و رفتار خود بدانيد و عفّت و حيا را فراموش نكنيد.
جواب: در تاريخ معروف است كه امام كاظم (سلام الله عليه)، حضرت معصومه (سلام الله عليها) را شوهر ندادند زيرا كفوى براى ايشان پيدا نمىكردند دليل آن هم روشن است، معصومهاى چون ايشان تمام توجهاش به خداوند متعال است و تنها مردى شايسته همسرى با ايشان است كه چون وى معصوم باشد و وقتى چنين مردى يافت نشد، دوران كوتاه زندگانى را به صورت مجرد سپرى مىكنند.
جواب: از بعضي از منابع شيعه و سني استفاده مي شود كه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در اثر ضربات و لطمه ها و فشارهايي كه بر آن مخدره وارد شد, شهيد شدند. اما اين كه مسبب شهادت چه كسي بوده , اختلاف است ; بعضي ((قنفذ)) را ذكر كرده و بعضي , جمعيتي كه بر خانه آن حضرت هجوم آورده اند را سبب قتل مي دانند.
براي آگاهي بيشتر ر . ك : مدارك شيعه : 1- كامل الزيارات ابي القاسم جعفربن محمد بن جعفر بن موسي بن قوليه , ص 332 2- بحارالانوار , ج 28 , ص 61 - ج , 29 , 192 - ج 30 , ص 348 - ج 43 , ص 170 3- الاختصاص شيخ مفيدص 182 4- دلائل الامامه طبري ص 45 5- وفات الصديقه الزهر(سلام الله علیها) علامه مقدأم ص 78
منابع اهل سنت : 1- الملل والنحل الشهرستاني ج 1 , ص 57 2- مناقب آل ابيطالب ابن شهر آشوب ج 3 , ص 358 (به نقل از ((المعارف )) ابن قتيبه ) 3- الامامه والخلافه مقاتل بن عطيه ص 160 4- انساب الاشراف بلاذري ج 1 , ص 586 5- العقد الفريه ابن عبد ربه ج 4 , ص 259 6- الوافي بالوفيات ج 6 , ص 17
بعضي ديگر از آنها نيز معتقدند حضرت زهرا بعد از رحلت پيامبر بيمار شدند و در اثر بيماري از دنيا رفتند.
جواب: دشمني و خصومتي كه بين غاصبان خلافت و اهل بيت(علیه السّلام) مخصوصا حضرت امير(علیه السّلام) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) به وجود آمد فقط و فقط به جهت پيروي قدرت طلبان از هواهاي نفساني خود و دوري از دستورات و فرامين رسول خدا و قرآن كريم بود.
در روايت آمده است كه «آخرين هواي نفساني كه از دل مسلمان خارج مي شود حب قدرت است».
قدرت طلبي حتي از مال اندوزي و شهوت راني خطرناكتر و مهم تر مي باشد - فقط بندگان خاص خداوند هستند كه مي توانند خود را از اين هواي نفس رها سازند - بسياري از انسان ها ميليونها تومان خرج مي كنند يا حتي آسايش خود را به تباهي مي كشانند تا به قدرت برسند. غاصبان خلافت نيز با وجودي كه مي دانستند حق با اميرالمؤمنين و حضرت زهرا است و اين مسأله بارها و بارها حتي بعد و قبل از غدير خم از سوي پيامبران به آنها گوشزد شده بود ولي به جهت قدرت طلبي به مبارزه با اهل بيت پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) برخاستند و موجبات سخط خدا و رسولش را در دنيا و آخرت فراهم كرده، مسير هدايت بشريت را منحرف نمودند.
آتش زدن به درِ خانه حضرت فاطمه و سيلى زدن به آن حضرت در منابع تاريخى و روائى شيعه آمده است و براى آن كس كه شيعه است، همين مآخذ كافى است. در منابع و مآخذ اهل سنّت نيز آمده است و سنّىها مىتوانند به آن معتقد باشند. براى نمونه به چند روايت از منابع شيعه و اهل سنت اشاره مىكنيم:
1. پس از آن كه كار بيعت گرفتن از مردم تمام شد و على(علیه السّلام) و عدهاى بيعت نكردند، به خانه آن حضرت حمله كردند. در را سوزاندند، على را به زور بيرون آورند، حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و كار به جايى رسيد كه محسن او سقط شد. على را به مسجد بردندولى بيعت نكرد و آنان گفتند: بيعت نكنى تو را به قتل مىرسانيم. روزها و ماهها گذشت. آنان تصميم به قتل على(علیه السّلام) گرفتند و قرار گذاشتند كه خالد قتل آن حضرت را به عهده بگيرد. اسماء بنت عميس از اين توطئه آگاه شد و كنيز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد.اصل توطئه چنين بود كه وقتى ابوبكر نماز را تمام كرد و سلام گفت، خالد با شمشير على(علیه السّلام) را بكشد ولى وقتى نماز ابوبكر تمام شد گفت: اى خالد آنچه را دستور دادم نكن، (بحارالانوار، ج 28، ص 308 به نقل از اثباتالوصيه) .
اهل سنت نيز در كتابهاى كلامى، تاريخى و حديثى مسأله آتش زدن به در خانه را آوردهاند. براى نمونه، به چند روايت اشاره مىكنيم:
2ـ بلاذرى مىگويد: ابوبكر كسى را دنبال على فرستاد تا بيايد و بيعت كند ولى حضرت على نيامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى كه آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را در در خانه ملاقات كرد و گفت: اى پسر خطاب! آيا مىخواهى خانه ما راآتش بزنى؟! عمر بن خطاب گفت: بله، (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقيق محمود الفردوس العظم، دار اليقظة العربية) .
3. ابن عبد ربه مىگويد: آنان كه از بيعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبير و سعد بن عباده. على، عباس و زبير در خانه فاطمه نشستند. ابوبكر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بيرون بيايند. ابوبكر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش بهخانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطاب! آيا آمدهاى خانه ما را آتش بزنى؟! عمر گفت: بله، مگر اين كه بيعت كنيد، (العقد الفريد، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقيق محمدسعيد العربان، 1953 و 1372) .
4. ابن قتيبه دينورى آورده است: ابوبكر عمر را به سوى كسانى كه بيعت نكردند و در خانه على تحصّن كردند، فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى كسى بيرون نيامد. عمر هيزم خواست و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، يا بايد بيرون بياييد و بيعت كنيد ويا خانه را بر سر آنانكه در آن هستند آتش مىزنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بيرون آمدند ولى على بيرون نيامد. عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا نمىخواهى از على كه از بيعت سرباز زده بيعت بگيرى؟ ابوبكر به قنفذ گفت: برو على رابياور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه كار دارى؟ قنفذ گفت: خليفه رسول خدا تو را مىخواهد. على به او گفت: زود بر پيامبر دروغ بستيد. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر گريه طولانى كرد. عمر گفت: على را رها نكن. ابوبكر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خليفه رسول خدا بيعت كن. على گفت: سبحان الله، آنچه را كه از آن او نيست براى خودش ادعا كرده است. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر بازهم بسيار گريه كرد. پس از آن عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها راشنيد، با صداى بلند فرياد كرد: «يا ابتاه» يا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چهها كه نكشيديم. وقتى كه گروه مهاجم گريه فاطمه را شنيدند. در حالى كه گريه مىكردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدهاى ماندند. على را بيرون آوردند وگفتند بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مىكنيد؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مىزنيم، (الامامة و السياسة، ج 1، ص 30، تحقيق استاد على شيرى، منشورات رضى) .
همانطور كه ملاحظه مىكنيد در منابع شيعه، اين حادثه به طور كامل ذكر شده است و منابع اهل سنّت تنها به آتش آوردن اشاره كردهاند. البته از آنان توقع نداريم كه اين حادثه را به طور كامل ذكر كنند چون اين، به زيان آنهاست و آنان تلاش مىكنند اين حادثه ذكر نشود.
اگر مىخواهيد به همه مآخذ و منابع شيعه و سنى آگاهى پيدا كنيد به كتاب «مأساة الزّهراء» نوشته جناب سيد جعفر مرتضى عاملى لبنانى، ج دوم مراجعه كنيد. اين كتاب درباره موضوع مورد بحث، بسيار مفصّل بررسى و بحث كرده است.
جواب : به نظر مىرسد اين پرسش يكى از چالشهاى جدّى فرا روى شيعه است؛ زيرا شيعه:
الف. با بهرهگيرى از منابع معتبر خود و اهل سنت به اثبات اصل ماجراى غدير مىپردازد؛ منابعى كه در آن صدها صحابى و تابعى شناخته شده وجود دارد. (الغدير فىالكتاب و السنة و الادب، ج 1، ص 14-73. او اين حديث را از 110 نفر صحابى و 84 تابعى نقل مىكند.)
ب. با دليلهاى متقن و شواهد مستحكم لغوى، قرآنى، سنتى و تاريخى واژه ولايت موجود در روايت غدير را به معناى سرپرستى و به دست گرفتن امور جامعه مسلمانان مىداند، نه دوستى. (همان، ص 362 - 370.)
ج. اثبات مىكند پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در اين ماجرا بر اساس دستور خداوند در پى تعيين جانشين بود نه معرفى كانديداى خلافت. (همان، ص 370 - 378.)
با اين همه در گزارشهاى تاريخى - جز چند منبع كه در اعتبار آنها سخن فراوان است (مانند كتاب سليم بن قيس و كتاب الاحتجاج نوشته احمد بن على طبرسى.)- از واكنش شديد مردم و ياد آورى ماجراى غدير خم كمتر سخن به ميان آمده است. با آنكه قطعاً بيشتر مردم مدينه در ماجراى غدير حضور داشتند، چرا پس از حدود 70 يا 84 روز از اين ماجرا آن را فراموش كردند؟ (ماجراى غدير خم در روز 18 ذى حجه واقع شد و وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و ماجراى سقيفه در 28 صفر يا 12 ربيع الاول.)
اعتراض مردم
با توجّه به ماجراى غدير و تأكيد پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر تعيين جانشين، انتظار اعتراض گسترده نامعقول نمىنمايد. بنابراين، واكنشى چنين محدود چگونه توجيه مىشود؟ براى يافتن سرنخهاى تاريخى اين مشكل بايد موقعيت زمانى اين قطعه از تاريخ و نيز سير جريانهاى سياسى و اجتماعى از زمان واقعه تا وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دقت بررسى شود. بر اين اساس، پىگيرى بحث در محورهاى زير ضرورت دارد:
1. قبل از تشكيل دولت مدينه به دست پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، مردم شهرهاى بزرگ حجاز و باديهها تحت نظام قبيلهاى به سر مىبُردند.
در اين نظام سرآمد بودن در صفاتى چون سنّ، سخاوت، شجاعت، بردبارى و شرافت معيار گزينش رهبر به شمار مىآمد و رهبر قبيله حق نداشت از ميان فرزندان و خويشانش جانشين برگزيند.
2. پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نخستين كسى بود كه در اين سرزمين نهادى به نام دولت پديد آورد و ارزشهاى فرا قبيلهاى ارائه داد.
آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) توانست قبايل مختلف شهرها و باديههاى منطقه را تحت يك نظام واحد متمركز سازد. مردم كه وى را پيامبرى آسمانى مىدانستند، تشكيل دولت از سوى او را امرى الهى به شمار آوردند و در برابر آن مقاومتى قابل توجّه نشان ندادند.
3. پيش از فتح مكه اسلام به گونهاى روز افزون در ميان مردم شهرها و باديهها گسترش يافت تا جايى كه سال بعد (سال نهم هجرت) عام الوفود (سال هيأتها) نام گرفت، يعنى سالى كه مردم دسته دسته در قالب هيئتهاى مختلف نزد پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىشتافتند و اسلام خويش را آشكار مىساختند. ناگفته پيدا است، انگيزه همه اين هيأتها معنوى نبود و همه تازه مسلمانان ايمان قلبى نداشتند.
4. يكى از آموزههاى اسلامى كه پذيرش آن براى مردم دشوار مىنمود، مسأله تعيين جانشين بود؛ زيرا:
الف. مردم فقط پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را داراى بُعد الهى مىدانستند و حكومت فرا قبيلهاىاش را مىپذيرفتند. در نگاه آنان، جانشين پيامبر از چنين ويژگىاى برخوردار نبود.
ب. هنوز بسيارى از مردم خود را به اطاعت محض از دستورهاى دنيوى آن حضرت مقيّد نمىدانستند؛ چنان كه در مواردى چون صلح حديبيه افتادم كه از آغاز اسلام خود تا آن هنگام در چنين شكى فرو نرفته بودم» و تقسيم غنايم حنين واكنش اعتراضآميز نشان دادند (ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 631.)
ج. بسيارى از مردم اطاعت از فرمانهاى دنيوى مربوط به بعد از زندگانى رسول خدا را نمىپذيرفتند؛ زيرا هنوز از آموزههاى جاهلى كه به رئيس قبيله اجازه تعيين جانشين نمىدهد، دل نبريده بودند؛ و طبيعى بود كه مسأله رياست دولت را از رياست يك قبيله مهمتر بدانند.
د. هنوز بعضى از قريشيان تازه مسلمان چنان مىپنداشتند كه حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در راستاى رقابت قبيلهاى مسأله نبوت را مطرح كرده است. اين گروه با توجّه به اقبال عمومى مردم به آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) جرأت مخالفت نداشتند؛ ولى با تعيين جانشين به ويژه از تيره بنى هاشم، لب به اعتراض گشادند و با بهرهگيرى از پشتوانه فرهنگ قبيلهاى مردم اعتراض خويش را روشنتر بيان كردند.
ه. در زمان جاهليت تنها اشرافى به مجلس مشورتى قريش (دارالندوه) راه مىيافتند كه به چهل سالگى رسيده باشند. (جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام (1)، سيرة رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم )، ص 98.)
بر اين بنياد، پذيرش جانشين رسول خدا، به ويژه اگر آن فرد داماد پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بود و كمتر از چهل سال داشت (حضرت على(علیه السّلام) در آن هنگام طبق قول مشهور 33 سال داشت.)بسيار دشوارتر مىشد.
5. دو نكته ديگر، پذيرش جانشينى امام على(علیه السّلام) را دشوار مىساخت:
الف. حضرت على(علیه السّلام) نزد قريشيان، به سبب دلاورى هايش در جنگهايى مانند بدر و اُحُد و به خاك و خون كشيدن بزرگان قريش، چهره منفى داشت. اين پديده سبب شد به تبليغات گسترده روى آورند و چهره على(علیه السّلام) را نزد همه اعراب زشت جلوه دهند. (عمر در اين باره مىگويد: «قوم شما (قريش) به شما مانند نگاه گاو به كشندهاش مىنگرند». (ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص 9).)
ب. مردم قبايل مختلف اين نكته را درك كرده بودند كه با توجّه به لياقتها و استعدادهاى تيره بنى هاشم، اگر مسأله جانشينى در ميان آنها تثبيت شود، هرگز از آن خاندان برون نخواهد آمد.
6. نگاه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به جانشينى حضرت على(علیه السّلام) الهى و از روابط قبيلهاى و خويشاوندى بسيار فراتر است؛ زيرا آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به حفظ آيين وحى مىانديشيد و طبيعى است كه آشناترين فرد به كتاب و سنت و شجاعترين و كوشاترين فرد در راه گسترش اسلام را برگزيند. البته پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با وضعيت جامعه آشنا بود. از اين رو، از آغاز رسالت، در موقعيتهاى گوناگون، به بهانههاى مختلف و با بيانهاى متفاوت ويژگىهاى حضرت على(علیه السّلام) را ياد آور مىشد و از جانشينىاش سخن به ميان مىآورد.
براى اطلاع از اين موارد، ر. ك: محمدى رى شهرى و همكاران، موسوعة الامام على بن ابى طالب فى الكتاب و السنة و التاريخ
آن بزرگوار، سرانجام از سوى خداوند مأمور شد در بزرگترين اجتماع مسلمانان كه برخى شمار آنها را بيش از يكصد هزار تن دانستهاند، آشكارا اين مسأله را اعلام كند (الغدير، ج 1، ص 214.)و دغدغه مخالفت جامعه را ناديده بگيرد. فرازى از آيه 67 سوره «مائده» كه از اين دغدغه پيامبر پرده بر مىدارد و به وى ايمنى مىبخشد، چنين است: «... واللّه يَعْصمك مِنَ النّاسِ»؛ «خداوند تو را از [شرّ] مردم نگاه مىدارد».
در اين عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسيار راهگشا است. خداوند پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را از چه چيزى حفظ مىكرد؟ و اين «ناس» چه كسانى بودند؟
با توجّه به واقعيت خارجى و ايمن نماندن پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از شرّ زبان مردم و نيز با توجّه به اينكه سرانجام مسأله جانشينى امام على(علیه السّلام) به سامان نرسيد، بعيد نمىنمايد كه مراد از واژه «يعصمك» نگهدارى پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از هجوم فيزيكى و يكباره مردم باشد؛ چنان كه واژه «ناس» بر مردم عادى دلالت دارد و با توجّه به اكثريت نو مسلمان آن زمان، به حمل اين لفظ بر خلاف ظاهر نيازمند نيستيم.
7. تاريخ درباره بسيارى از حوادثِ مقطع زمانى بين غدير و وفات پيامبراكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ساكت مانده است؛ امّا كالبد شكافى دو پديده مهم آن عصر ما را با شدت اهتمام پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بر گزينش جانشين و گستره تلاشهاى مخالفان آن حضرت آشنا مىسازد. اين پديدهها عبارت است از: سپاه اسامه و مخالفت با نگارش وصيت مهم رسول خدا.
1. سپاه اسامه؛ پيامبر اكرم در واپسين روزهاى زندگىاش فرمان داد لشكرى عظيم به فرماندهى جوانى نورس به نام اسامة بن زيد سمت دورترين مرزهاى كشور اسلامى (مرزهاى روم) رهسپار شود (واقدى، محمدبن سعد كاتب، طبقات، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج 4، ص 54-58.)
كالبد شكافى دقيق اين جريان نشان مىدهد رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در راستاى تثبيت جانشينى حضرت على(علیه السّلام) به چنين اقدامى دست يازيد؛ زيرا:
الف. در آن هنگام و در آستانه وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) خالى كردن مركز حكومت از نيروهاى نظامى و ارسال آن به دورترين نقاط به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال داشت پس از وفات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بسيارى از نومسلمانان قبايل اطراف سر به شورش بردارند و كيان جامعه اسلامى در معرض تهديد قرار گيرد. آنچه اين تصميمگيرى را در نظر پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) منطقى جلوه مىداد، دور ساختن مخالفان جانشينى حضرت على(علیه السّلام) از مدينه بود.
ب. انتصاب جوانى هجده ساله (همان، ص 55.)به مقام فرماندهى لشكر و عدم توجّه به اعتراضات اصحاب جز از كار انداختن مهمترين (همان، ص 54 و 56.)دستاويز مخالفان جانشينى على(علیه السّلام) هيچ توجيهى نداشت؛ زيرا اسامة بن زيد كه از جهاتى چون سابقه مسلمانى، شرافت، شجاعت و كاردانى سر آمد اصحاب به شمار نمىآمد و از نظر سنى حدود پانزده سال از على(علیه السّلام) كوچكتر بود - با توجّه به آنكه در بسيارى از ويژگىها با حضرت على(علیه السّلام) قابل مقايسه نمىنمود - در مقام فرماندهى سپاهى عظيم و متشكل از بزرگان صحابه مانند ابوبكر، عمر، ابو عبيده جراح، عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص قرار گرفت.
ج. دقّت در تركيب سپاه اسامه نشان مىدهد تمام كسانى كه احتمال داشت با جانشينى حضرت على(علیه السّلام) مخالفت ورزند، ملزم بودند در اين سپاه شركت جويند. (مظفر، محمدرضا، السقيفه، ص 81 و 77.)و كسانى كه به بهانه بيمارى پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از اردوگاه به مدينه باز مىگشتند، با جمله تأكيدى «لعن الله من تخلف عن جيش اسامة» روبه رو مىشدند. (شهرستانى، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل، ج 1، ص 14.)
در مقابل، ياران و موافقان جانشينى حضرت على(علیه السّلام) چون عمار، مقداد و سلمان از حضور در اين سپاه معاف گشتند و ملزم شدند در مدينه به سر برند. (السقيفه، ص 81.)
2. پيشگيرى از نگارش وصيت؛ اين پديده در واپسين روزهاى حيات پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تحقّق يافت. در آن روزها، پيامبراكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) كه احتمالاً با بالاگرفتن زمزمههاى مخالفت با جانشينى حضرت على(علیه السّلام) به شدت نگران اوضاع شده بود، دستور داد ابزار نوشتن آماده سازند تا سندى صريح و ماندگار برجاى گذارد و از گمراهى امت جلوگيرى كند. مخالفان كه اين دستور را با نقشههاى چند ماهه خويش ناسازگار مىديدند، به شدت نگران شدند و با هزيان گو خواندن كسى كه جز وحى چيزى بر زبان نمىراند، از نگارش اين سند جلوگيرى كردند.
تاريخ در اينجا تنها از يك تن نام مىبَرد. (عبدالرحمن احمد البكرى، من حياة الخليفة، عمربن الخطاب، ص 101 - 107.)امّا آشكار است كه تنها يك نفر - بى آنكه جريانى نيرومند پشتيبانش باشد - نمىتواند با رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مقابله كند. از اين رو، بعضى از نصوص گوينده اين عبارت را جمع دانسته، از كلمه «قالوا» استفاده كردهاند. (همان، ص 104.)
8. نخستين تشكيلدهندگان اين جلسه كه با هدف تعيين خليفهاى جز حضرت على(علیه السّلام) در سقيفه گرد آمدند، انصار به شمار مىآمدند. آن هم انصارى كه در همه جا به پيروى محض از پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) زبانزد بودند و دوستى شان با خاندان آن حضرت( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به ويژه حضرت على(علیه السّلام) بر همگان ثابت شده است.
راستى چرا انصار؟ و چرا با اين عجله، آن هم در حالى كه هنوز بدن پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) غسل داده نشده است؟ شواهد تاريخى، نشان مىدهد انصار هرگز از جانشينى شخصيتى مانند حضرت على(علیه السّلام) هراسناك نبودند و او را ادامه دهنده راه پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مىدانستند.
اقدام عجولانه آنها در درك نكتهاى حياتى ريشه دارد. آنها با تيز بينى دريافته بودند كه شانسى براى به قدرت رسيدن حضرت على(علیه السّلام) وجود ندارد. مخالفت ياران بزرگ پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) با راه افتادن سپاه اسامه و نيز مخالفت آنان با نگارش وصيت از سوى پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و به احتمال فراوان، حوادث ديگرى كه تاريخ ما را از آن بى خبر گذاشته است، انصار را به اين نتيجه رسانده بود كه مهاجران انديشه به دست گرفتن حكومت در سر مىپرورانند و احتمال دارد قريشيانى كه سرانشان در نبرد با نيروهاى انصار حامى پيامبر به قتل رسيدند، با بهرهگيرى از پيوند نزديك قريش و مهاجران در پى انتقام بر آيند. بنابراين، به سقيفه شتافتند تا طرفداران غصب حق على(علیه السّلام) را دست كم از به دست گرفتن كامل قدرت باز دارند و به منظور حفظ جامعه انصار از توطئههاى آتى، سهمى از قدرت به دست آورند.
پس انصار و مردم مدينه همگان حادثه غدير را به ياد داشتند و دلالت آن بر تعيين جانشين را مسلم مىدانستند؛ امّا مشاهده تلاشهاى كسانى كه در جهت مخالفت علنى با غدير گام بر مىداشتند و حركت طرفداران آن واقعه آسمانى را به شديدترين روش ممكن سركوب مىكردند، آنها را از هرگونه تلاش در جهت احياى ياد غدير باز مىداشت.
بنابراين، طبيعى است كه در اين زمان شاهد اعتراض مردم مؤمن و استدلال آنها به اين حادثه مهم تاريخى نباشيم. آنها، با توجّه به زمينههاى قبلى، تلاش و استدلال خود را آب در هاون كوفتن مىديدند. چنان كه، بر اساس نصوص تاريخى، حضرت على(علیه السّلام) نيز در آن زمان به اين جريان مهم استدلال نكرد. به نظر مىرسد، در آن موقعيت، استدلال گسترده مردم به واقعه غدير پرسش برانگيز است نه عدم استدلال؛ زيرا چنين استدلالى نمايانگر پذيرش يكباره جريان مخالف با فرمان پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از سوى مردم معتقد به غدير است و با شواهد تاريخى سازگارى ندارد.
درباره رفتار و سيره معصومان(علیه السّلام) از دو زاويه «پيش نگاه» و «پس نگاه» مىتوان به قضاوت نشست.
با نگرش «پيش نگاه» امامان عليهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقرير» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مىباشد به ويژه در مواردى كه به امامت و هدايت جامعه مربوط مىباشد. در اين گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پايبندى به اين اصل اساسى بايد به صحت رفتار و سيره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانايى به دنبال كشف اسرار و دلايل آن باشيم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به كار بنديم.
با نگرش «پس نگاه» نيز مىتوان ، به خردمندى و دورانديشى امامان(علیه السّلام) در موضعگيريهاى آنان پى برد.
زيرا رفتار و موضعگيرى امامان، با ملاحظه تأثيرگذارى در طول تاريخ و پيروزى نهايى حق بر باطل مىباشد. اگر چه در زمان خودشان اين پيروزى اتفاق نيفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مىكنند. با اين نگاه صبر و سكوت امام على(علیه السّلام)، فريادى رسا بر مظلوميت آن حضرت در طول تاريخ مىباشد. سكوت حضرت، زمينه سوء استفاده دشمنان را خشكاند چنان كه ابوسفيان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بيعت كند و بر عليه خلفا اقدام كند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دورانديشى دست رد بر سينه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى ديگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مىخواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند بايد صبر كنيم. و در روايت ديگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دين، بازگشت كفر و پراكندگى مسلمانان در ميان نبود، اين گونه صبر نمىكردم. ر.ك: بحار، ج 32، ص 61 .)
اين دو نمونه تاريخى و نمونههاى فراوان ديگر حكايت از آن دارد. كه حساسيت زمانه اقتضا مىكرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبيت(علیه السّلام) آن چنان صبر كنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نكته مهم آن است كه در كنار اين صبر، بايد حق و حقيقت در طول تاريخ آشكار بماند و سياهى ظلم و خيانت براى همگان در طول تاريخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. كه به گونهاى رنج و زجر را تحمل كردند كه رو سياهى آن براى ظالمان در طول تاريخ قابل پاك شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاريخ به حقانيت اهلبيت را گواهى دهند.
به عنوان يك اصل كلى مىتوان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلوميت همراه باشد ماندگارى آن بيشتر خواهد بود و هر چه مظلوميت بيشتر باشد تأثير آن حق در طول تاريخ پر رنگتر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانيت و مظلوميت» را در زندگانى اهلبيت به ويژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسين(علیه السّلام) مىتوان مشاهده كرد. از اين رو اگر چه كشاندن امام على(علیه السّلام) براى بيعت و محنتهاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در اين زمينه از جهت تاريخى و روابط زمينى يك «تحميل» و ظلم آشكار بود اما از جهت ملكوتى و آسمانى يك «انتخاب» بود. به همين جهت برخى اهل معرفت گفتهاند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلكه خودش رفت اما به گونهاى كه در طول تاريخ ظلم غاصبان قابل انكار نباشد.»
درباره مظلوميت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» بايد دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ويژه پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشكار ديده و شنيده بودند. هنوز احاديثى مانند «فاطمة بعضة منى، من اذاها فقد اذانى«»فاطمه پاره تن من است هر كس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است.» به خاطر داشتند.
از اين رو هنگامى كه مىخواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بيعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم كنند و برگردند.
اتفاقا كسانى كه در جلو جمعيت بودند وقتى فهميدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعيت دستور داده شد «و ان كانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود كه آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدايى ولايت گرفتند. ر.ك: ابى قتيبه الامامه و السياسه، ج 1، ص 30، العقد الفريد، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «كبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى هميشه در حافظه تاريخ باقى ماند. و براى همه حقيقت جويان حجت بالغه و آشكار شد. و با نگاه ملكوتى اين يك «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانيت علوى و مظلوميت فاطمى آميخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاريخ افروخته ماند
سوال 22 : آيا صدقه دادن به حضرت زهرا هم مي شود فرستاد يا نه اگر نذر كرده باشد چي؟
جواب: هديه كردن ثواب صدقه به حضرت زهرا و هر كدام از معصومين نه تنها اشكال ندارد بلكه موجب بالا رفتن ثواب و فضيلت آن مي شود و همين طور نذر كردن چيزي براي آنها با رعايت شرايط نذر كه در توضيح المسائل مراجع بيان شده اشكال ندارد.
جواب: يكي از ياران علي(علیه السّلام) ميثم تمار است. ميثم از كساني است كه مورد عنايت خاص حضرت علي(علیه السّلام) بود. علي(علیه السّلام) اسراري را براي او فاش ساخته بود. به عنوان مثال، روزي حضرت علي(علیه السّلام) به ميثم فرمود: تو را بعد از من مي گيرند، دار مي زنند، در چوبه دار تو را مي زنند، روز سوم دار از بيني و دهان تو خون مي ريزد و موهاي صورتت با آن خون آلود مي گردد تو را با نه نفر بر در خانه عمر و بن حريث دار مي زنند و چوب دار تو از آن نه نفر ديگر كوتاه تر خواهد بود. حالا با من بيا تا آن درخت خرمايي كه تو را از آن مي آويزند نشان بدهم.
علي(علیه السّلام) و ميثم با هم آمدند و آن حضرت چوبه دار ميثم را به ميثم نشان داد. پس از اين پيشگويي شگفت آور، ميثم همواره به نزد آن درخت مي آمد و در آنجا نماز مي خواند و مي گفت: خدا تو را بركت بدهد اي درخت كه من براي تو آفريده شده ام و تو براي من رشد مي كني و هرگاه به عمر و بن حريث مي رسيد مي گفت: من همسايه تو خواهم شود، رعايت همسايگي مرا بكن.
عمر و بن حريث تصور مي كرد كه ميثم مي خواهد در آنجا خانه بخرد و براي همين مي گفت: مبارك باشد و مي پرسيد: خانه ابن مسعود را مي خري يا خانه ابن حكم را؟ عمر و بن حريث نمي فهميد كه مقصود ميثم چيست؟ (منتهي الامال، ج 1، ص 402، چاپ هجرت).
اين يكي از مواردي است كه علي(علیه السّلام) براي ميثم فاش كرد و ميثم، حامل اسرار حضرت علي(علیه السّلام) بود. از اين اسرار، ماها سر در نمي آوريم و فقط خود آنها سر در مي آورند.
ماجراي سر در چاه فرو بردن هم يكي از اسراري است كه خود حضرت علي(علیه السّلام) از حقيقت آن آگاه و حتي ميثم هم از آن آگاه نشد گرچه حضرت علي اشاره به سر اين عمل كرد. در روايتي از ميثم تمار آمده است: شبي از شب ها حضرت علي(علیه السّلام) مرا به صحرا برد. از كوفه خارج شديم. به مسجد جعفي رسيديم. آن حضرت چهار ركعت نماز خواند و پس از سلام و تسبيح دست هاي خود را بلند كرد و گفت: خدايا! تو را چگونه بخوانم در حالي كه بنده گناهكار تو هستم و چگونه تو را نخوانم در حالي كه عاشق تو هستم. خدايا! با دستان گناه آلود و چشمان اميدوار به سويت آمده ام. خدايا! تو مالك همه نعمت هايي و من اسير خطاها هستم. آن حضرت پس از دعا به سجده رفت و صورت به خاك گذاشت و يكصد مرتبه گفت: خدايا عفوم كن. پس از اين از مسجد خارج شديم و رفتيم تا به صحرا رسيديم. حضرت علي(علیه السّلام) خطي به دور من كشيد و فرمود: از اين خط بيرون نيا. مرا تنها گذاشت و رفت و در دل تاريكي گم شد. آن شب، شب تاريكي بود. پيش خودم گفتم: اي ميثم! آيا مولا و سرورت را در اين بيابان تاريك و با آن همه دشمن تنها رها كردي؟! پس در نزد خدا و پيامبر چه عذري خواهي داشت؟! پس از آن سوگند خوردم كه مولايم را پيدا خواهم كرد. به دنبال آن حضرت رفتم و او را جستجو كردم. وقتي آن حضرت را از دور ديدم، به طرفش راه افتادم، وقتي كه رسيدم ديدم آن حضرت تا نصف بدن به چاه خم شده است و با چاه سخن مي گويد و چاه هم با او سخن مي گويد.
وقتي كه آن حضرت آمدن مرا احساس كرد پرسيد: كيستي؟ گفتم: ميثم هستم. فرمود: مگر نگفتم از آن دايره پايت را بيرون مگذار؟! گفتم: نتوانستم تحمل كنم و ترسيدم كه دشمنان، بر تو آسيب برسانند. پرسيدند: آيا چيزي از آنچه گفتم شنيدي؟ گفتم: نه سرورم، چيزي نشنيدم. فرمود: اي ميثم! وقتي كه سينه ام از آنچه در آن دارم احساس تنگي كند، زمين را با دست مي كنم و راز خودم را به آن مي گويم و هر وقت كه زمين گياه مي روياند، آن گياه از تخمي است كه من كاشته ام (بحار، ج 40، ص 199 و منتهي الامال، ج 1، ص 401).
همانطوري كه ملاحظه مي كنيد خود ميثم تمار از اين راز علي(علیه السّلام) سر در نياورد علي(علیه السّلام) هم براي ميثم فاش نكرد چون ميثم تحمل نياورد و اگر آن شب تحمل مي كرد اسراري براي او تعليم داده مي شد.
اين حديث ندارد كه حضرت علي(علیه السّلام) از كسي شكوه و ناله كرده باشد و خود ميثم هم نفهميد كه حضرت علي چه كاري داشت. ميثم چنين فكر كرد كه علي(علیه السّلام) با چاه سخن مي گفت. چاه كه قابليت مخاطب بودن را ندارد و علي(علیه السّلام) انسان كامل است و كار غير حكيمانه از او سر نمي زند. اين يكي از اسراري است كه نه براي ميثم كشف شد و نه براي ما كشف شده است. آن حضرت در دل شب تاريك و به دور از ميثم با عالم بالا ارتباط داشت و اين ارتباط خاص آن حضرت است. بر اين اساس ما نمي توانيم بگوييم كه علي(علیه السّلام) از دست غم و اندوه و مصيبت هايي كه به او رسيده بود، به چاه پناه آورده و درد دل با چاه مي كرد. اين يك سري بود كه حضرت علي(علیه السّلام) نخواست براي كسي فاش شود وگرنه درد دل كردن نه چاه مي خواهد، نه درخت و نه زمين.
علي(علیه السّلام) خواصي داشت كه مي توانست با آنها هر درد دلي را در ميان بگذارد. بنابراين سر در چاه كردن يكي از كارهاي شگفت انگيز آن حضرت است نه اين كه از ضعف و ناتواني در برابر مصيبت ها، به چاه درد دل بگويد.
سوال23 : همه ما كما بيش در مورد چگونگي به شهادت رسيدن حضرت زهرا شنيده ايم ولي برايم سئوال شده كه ياران و اصحاب حضرت علي چون مالك، سلمان و... چرا اقدامي نكردند ممكن بود در آن زمان بنا به مصالح جامعه نوپاي اسلامي نتوانند قيام و شورشي به پا كنند اما حداقل مي توانستند مانع از اين شوند كه درب خانه پاره تن پيامبر را به آتش بكشند و مظلومانه پهلويش را بشكنند و امامش را دست بسته در كوچه ها بگردانند چرا آنها به ياري فاطمه نرفتند تا جان و تن خود را حائل قرار دهند تا به ايشان آسيبي نرسد. اين مسئله را برايم روشن كنيد كه چرا اقدامي نكردند و اگر كردند چرا كسي از آن صحبتي نمي كند.
جواب: واقعيت اين است كه تحليل برخي حوادث تاريخي بسيار مشكل است و هضم برخي رفتارها بسيار سنگين است. اما انگيزه هاي مختلف، انسان را به جايي مي رساند كه رفتارهاي ناباورانه انجام دهد.
در زمان پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) برخي رگه هاي مخالفت با سنت نبوي و دشمني با اهل بيت از سوي برخي ياران پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) ديده مي شد. مانند اعتراض در صلح حديبيه، نافرماني از شركت در سپاه اسامه، توهين به پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در هنگام نوشتن وصيت و... اما كسي باور نمي كرد كه اين تخلفات به جنايت تبديل شود.
چه بسا علت اين كه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در آمد آن بود كه آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) از ورود به خانه منصرف شوند، زيرا مسلمانان مدينه احترام زياد پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به فاطمه(سلام الله علیها) را از نزديك ديده بودند و حديث «من اذها فقد اذاني» را به گوش شنيده بودند به همين جهت كساني كه نزديك در بودند. به عقب جمعيت كه فرمان حمله را مي دادند اطلاع دادند كه فاطمه پشت در است ولي آنها گفتند: «و ان كانت!!» چنين حركتي غير قابل باور بود و از چند يار خالص امام علي(علیه السّلام) در آن هنگامه كاري ساخته نبود و كسي انتظار چنين حركت جنايتكارانه را نداشت.
در اين باره توجه شما را به يك حديث از امام علي(علیه السّلام) و يك تحليل درباره واقعه پشت در جلب مي كنيم:
روزي اشعث بن قيس گفت: يا علي! چرا شمشير نكشيدي؟ علي(علیه السّلام) به او گفت: ««فلم ادع احدا من اهل بدر و اهل السابقه من المهاجرين و الانصار الا ناشدتهم الله في حقي و دعوتهم الي نصرتي فلم يستجب لي من جميع الناس الا اربعه رهط سلمان و ابوذر والمقداد والزبير و لم يكن من اهل بيتي معي احد اصول به و لا اقوي به. اما حمزه فقتل يوم احد و اما جعفر فقتل يوم موته و بقيت بين جلفين حافيين حقيرين عاجزين العباس و عقيل و كانا قريب العهد بكفر. فاكرهوني و قهروني...؛ » همه اهل بدر و پيش كسوتان مهاجر و انصار را به كمك خواستم ولي از آن همه مسلمان فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير و از اهل بيت خودم هم كسي نداشتم كه با آن بتوانم حقم را بگيرم چون حمزه در احد به شهادت رسيد و برادرم جعفر هم در موته شهيد شد و كسي برايم نماند مگر دو نفر ذليل، خوار، عاجز و ناتوان، عباس و عقيل. به خاطر نبودن يار و ياور حقم را گرفتند» (بحارالانوار، ج 29، ص 465 ، ح 55 به نقل از كتاب سليم بن قيس).
جواب: 1. براساس مدارك فراواني كه در منابع گوناگون درباره كتاب يا مصحف دختر گرامي پيامبر اكرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) گزارش شده به دست مي آيد كه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پس از فوت پدر به نگارش اين مصحف اقدام فرمودند؛ وانگهي، نگارش آن بر اساس دريافت هاي معنوي و عيني او براي تسلي خاطر در تحمل رنج گران فوت پدر انجام گرفته است. نيز در روايات، مسأله داشتن مصحف فاطمه(سلام الله علیها)، نوعي نشانه امامت و اتصال به وحي و آگاهي به دين و دست يابي به متون مهم شناخته شده، در مقام احتجاج و استدلال، براي خاندان علوي، وسيله كارساز و مؤثري بوده است (مصحف امام علي(علیه السّلام)، محمدعلي ايازي، ص 76 - 78).
2. با وجودي كه متأسفانه مصحف فاطمه(سلام الله علیها) در دسترس نبود تا مطالب آن بررسي شود، ولي با فرض صحت سخن شما، مبني بر مطرح شدن موارد مذكور در پرسش در آن، پاسخ پرسش مزبور روشن است چرا كه شخصيتي همچون فاطمه(سلام الله علیها) با آن دريافت هاي غيبي و اقيانوس بي كران علوم خدادادي، افق آينده و رويدادهاي آن را مي ديد و مي دانست كه مثلا فلان شخص، چه سرنوشتي خواهد داشت، ولي اين موضوع، با اختيار و اراده آزاد انسان، هيچ منافاتي ندارد، زيرا حضرت مي دانست كه فلان شخص مثلا با اراده آزاد خود چنين سرنوشتي را سپري خواهد كرد، چرا كه به ظرفيت هاي وجودي اشخاص، آگاهي داشت.
جواب : حضرت علي(علیه السّلام) فرمود: پيش از اين كه فرزندانتان به دنيا بيايند براي آنان نام انتخاب كنيد. اگر مي دانيد پسر است نام پسر واگر مي دانيد دختر است نام دختر انتخاب كنيد واگر نمي دانيد كه پسر است يا دختر در اين صورت نامي را انتخاب كنيد كه مشترك بين پسر و دختر است.
روز قيامت، بچه هايي كه در اين جهان سقط شده اند و نامي براي آنها گذاشته نشده است به پدرشان مي گويند: چرا براي ما نامي انتخاب نكردي؟!
پيامبر اسلام براي بچه فاطمه زهرا قبل از اين كه به دنيا بيايد نام «محسن» انتخاب كرده بود (وسائل الشيعه، ج 15، ص 121، ابواب احكام الاولاد، كتاب النكاح، باب 21، حديث اول).
اين حديث را شيخ صدوق در خصال و علل الشرايع آورده است (همان).
اما درباره بچه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بايد گفت كه اولا، اين نام را پيامبر انتخاب كرده و آن حضرت مي دانسته كه بچه پسر است. ثانيا، اگر فاطمه زهرا هم انتخاب كرده باشد، آن حضرت مي دانست كه بچه اش پسر است نه دختر.
جواب: البته محروميت جامعه بشري از حضور بيشتر معصومان(علیه السّلام)، ضايعه اي اسفناك است و با كمال تأسف بايد اعلام كرد كه دشمني ها و سطح فرهنگي كم مردم آن دوران، موجب شده بود كه حتي جزئيات زندگي معصومان(علیه السّلام) در همان مدت كوتاه نيز به روشني در تاريخ باقي نماند تا جايي كه حتي درباره روز ولادت و روز شهادت برخي معصومان(علیه السّلام) در تاريخ اختلافاتي مشاهده مي شود.
اما در هر صورت با استفاده از سيره خود پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و امامان(علیه السّلام) و با استفاده از آيات قرآن، احاديث فراوان تربيتي و اخلاقي مي توان الگوگيري كرد و همچنين از روش زندگاني بزرگان و عالمان وارسته و چگونگي رفتار آنان مي توان الگوگيري كرد و اين نياز را تا حدودي تأمين كرد.
جواب: در ارتباط با سؤال و روايت نقل شده از فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، نكاتي چند به عرضتان مي رسانيم:
الف) اين روايت در بر دارنده يك حكم شرعي قطعي نيست، و در بيان يك حكم كلي استثناءناپذير نمي باشد. بسياري از روايات شبيه روايت فوق (ذكر شده) وجود دارد كه شايد در نگاه اول ظاهري مطلق و كلي دارند ولي با توجه به روايات و مستندات ديگر، حكم تخصيص خورده و يا مقيد به قيودي مي شود كه يك بحث تفصيلي است.
ب) فرمايش حضرت زهراي مرضيه(سلام الله علیها) در روايت ذكر شده، به معناي الزام و وجوب نيست، به عبارت ديگر، در عين حال كه خروج زن از منزل و حضور او در صحنه اجتماع با رعايت موازين و حدود شرعي جايز شمرده شده است، اما در مواقع غير ضروري براي زنان بهتر آن است كه از اختلاط با مردان اجتناب كنند. و اين امر منافاتي با حضور علمي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي زنان (با حفظ شئونات و موازين اسلامي) ندارد. كما اينكه حضرت زهرا(سلام الله علیها) خود به جبهه جنگ مي رفتند و در غزوه هاي متعددي همراه با پيامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شركت مي كردند و در دفاع از ولايت حضور فعال داشتند و حتي سخنراني نمودند تا جايي كه در همين راه به شهادت رسيدند.
ج) بعضي از قيود و محدوديتهايي كه در احكام و روايات در مورد زنان وارد شده است به منظور پاسداشت حريم عفاف و سلامت جامعه و از همه مهمتر حفظ كرامت و شخصيت واقعي زن متناسب با رسالت همسري و مادري مي باشد. و تجربه جهان غرب در آزاديهاي نامحدود براي ارتباط زنان و مردان در جامعه (به اعتراف انديشمندان جامعه غرب) تجربه بسيار تلخي است كه زمينه انحطاط خانواده و بدنبال آن سقوط جامعه در منجلاب شهوات را فراهم نمود، كه از اين رهگذر بيشترين ضرر و زيان نسيب زنان جامعه شد و در نتيجه كرامت و شخصيت زن به پايين ترين حد خود تنزل نمود.
بنابراين مي توان گفت در صورتي كه مرد به تنهايي مي تواند زندگي خود و فرزندانش را به خوبي تأمين كند و زن نيز از تخصص خاصي برخوردار نيست كه جامعه به تخصص آن نيازمند باشد، بهتر آن است كه مسؤوليت بزرگ فرزند پروري و تربيت فرزندان و همسرداري را به عهده بگيرد و با فراهم كردن محيط آرام خانه و تقويت كانون خانواده فرزندان صالح، سالم و رشد يافته اي را براي جامعه تربيت كند كه اين بزرگترين خدمت به جامعه است و مهمترين مسؤوليت يك زن در خانه است و اگر زن بتواند به خوبي از پس اين مسؤوليت مهم و حياتي بر آيد بزرگترين خدمت را به خود، خانواده و جامعه كرده است. زيرا بيشترين و مهمترين تأثير در تربيت و پرورش فرزندان را مادران ايفا مي كنند و برخي از روانشناسان معتقدند قسمت اعظم تربيت فرزند را مادر به عهده دارد.
امام خميني نيز فرموده اند «مرد از دامن زن به معراج مي رود» در عين حال اين بدان معني نيست كه زن در صحنه هاي اجتماعي به خصوص در مواردي كه از تخصص بالايي برخوردار است يا موفقيت هاي خاصي كه ضرورت پيدا مي كند وارد نشود مشروط بر آن كه حدود شرعي و اخلاقي مورد توجه و رعايت قرار گيرد.
جواب: آنچه كه از مجموع روايات برداشت مي شود اين است كه اگر انسان ايمان به خدا و قيامت داشته باشد و اهل عناد و لجاج در دين و كفر نفاق نباشد اميد زيادي به اين كه مورد شفاعت قرار گيرد هست. چنانچه در تفسير فرات از امام صادق(علیه السّلام) نقل شده كه فرمود جابر به امام باقر(علیه السّلام) عرض كرد يابن رسول الله حديثي از جده ات فاطمه(سلام الله علیها) برايم حديث كن. جابر همچنان مطالب امام را در خصوص شفاعت فاطمه(سلام الله علیها) در روز قيامت ذكر مي كند تا مي رسد به اينجا كه امام ابو جعفر فرمود: پس به خدا سوگند كسي از مردم باقي نمي ماند مگر كسي كه اهل شك باشد و از عقايد اسلام ايمان راسخ نداشته باشد و يا كافر و يا منافق باشد (تفسير فرات، ص 114 - 113).
پس شفاعت منوط به شرايطي است كه تحصيل آنها در دست ما مي باشد كه با تحصيل آنها شايد مورد شفاعت قرار گيريم و اينگونه نيست كه معصومين هر كسي را كه بخواهند و او لياقت نداشته باشد انتخاب كنند و درباره او يقين هم به مقتضا و مقدار لياقتشان مورد شفاعت قرار مي گيرند.
در رابطه با ذيل سؤال و اين كه ابتدا كيفر مي شوند و بعد به شفاعت مي رسند يا از قبل شفاعت شده هستند بايد گفت؛ هيچ معيار كلي در بين نيست و در قرآن كريم اين كه چه مجرميني را و چه گناهاني را و در چه موقع مورد شفاعت قرار مي گيرند سخني گفته نشده، لهذا ممكن است نسبت به بعضي مجرمين با توجه به فاعليت و درجه گناه آنها قبل از كيفر مورد شفاعت قرار گيرند و يا اين كه مقداري از كيفر را ببيند و بعد مورد شفاعت واقع شوند. كيفر گناهان گاهي در سختي هاي دنيا انجام مي گيرد و برخي در هنگام سختي مرگ و برخي در برزخ و برخي در مواقف قيامت و برخي بعد از مدتي عذاب در جهنم مشمول شفاعت مي شوند. البته آنچه در روايت آمده اين است كه كساني كه محبت امام علي(علیه السّلام) در پيشاني شان نمايان باشد، حضرت زهرا(سلام الله علیها) همانند پرنده اي كه دانه جمع مي كند آنان را از ميان جمعيت جمع مي كند و شفاعت مي كند و شايد سازگاري اين حديث با مطالب فوق اين گونه باشد كه محبت امام علي(علیه السّلام) وقتي در پيشاني شيعيان نمايان مي شود كه غبار آلودگي ها و گناهان تا حدودي پاك شده باشد و هر كس آلودگي كمتري دارد در سختي هاي كمتري مي ماند و زودتر به مرحله شفاعت مي رسد.
جواب: خواهر محترم! منظور از الگو قرار دادن معصومين(علیه السّلام) اين است كه برنامه زندگي واخلاق و كردار و بينش و منش خود را هماهنگ و در راستاي اخلاق و رفتار و نوع باور و انديشه آنها قرار دهيم و سعي كنيم از مسير تعاليم و هدايت ها و خواست هاي آنها كه تنها راه رسيدن به سعادت واقعي و ابدي است منحرف نگرديم ولي هرگز به اين معنا نيست كه بايد در معرفت و تقوا و بندگي و عبادت خداوند و صفات انساني و اخلاق الهي همپايه و هم رتبه آنان باشيم چون اين براي ما امكان پذير نمي باشد و اوج معرفت و كمالات آنان اختصاص به خود آن بزرگواران دارد.
مهم اين است كه به اندازه اي كه در وسع ما و متناسب با دارايي و ظرفيت ماست به صفات و اخلاق آنها آراسته گرديم و به طناب محكم ولايت و ارادت و محبت آنان چنگ بزنيم و با آنان همراه و همگام باشيم ولي همراهي هرگز به معناي هم رتبه بودن نيست. مثلا دانش آموزي كه خوب درس مي خواند و خوب درس را فرا مي گيرد و اهل كوشش و تلاش است با استاد و معلمش همراه و در مسير اوست ولي مسلما هم رتبه او نمي باشد.
از ما خواسته اند كه چون آنان عفيف و بزرگوار و شكيبا و صبور و اهل گذشت و بخشش و كرم باشيم. بنده خدا باشيم و مطيع و پرهيزگار. به نماز و انجام واجبات دين ودوري از محرمات اهميت دهيم ولي بدون شك تمام اين امور متناسب با ظرفيت و توانايي ما است و هرگز خداوند بندگانش را بيش از طاقت و توانايي تكليف نمي كند و از آنها چيزي فوق قدرتشان نمي خواهد. توجه داشته باشيد كه مشكلات و گرفتاري هايي كه در زندگي انسان پيش مي آيد براي امتحان و آزمايش او و آبديده شدن در كوره بندگي خداوند و آمادگي براي درك بيشتر عنايت و الطاف خداوند است و به گفته روايات، خداوند به اندازه صبر و تحمل انسان او را مبتلا مي سازد و مورد آزمايش قرار مي دهد و بلاها و مصائب معصومين(علیه السّلام) نيز متناسب با مقام منيع و معرفت عميق آن پاكان بوده است. به هر حال جوهر انسان در كوره ابتلائات و دشواري ها بروز و ظهور مي يابد و عيار انسانيت و ايمان او را آشكار مي سازد. ما تعيين كننده نوع مشكل و آزمايش نمي باشيم، هر كس به نحوي بايد امتحان دهد و مشكل هر كس با ديگري تفاوت دارد ولي همه آنها در يك چيز مشتركند و آن استقامت و صبر و پايداري است كه سخت و تلخ است ولي ثمر و ميوه شيريني دارد.
امير مؤمنان(علیه السّلام) در نهج البلاغه مي فرمايد: «الا و ان لكل مأموم اماما يقتدي به و يستضيء بنور علمه، الا و ان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه، الا و انكم لا تقدرون علي ذلك ولكن اعينوني بورع و اجتهاد و عفه و سداد؛ آگاه باشيد كه هر رهروي رهبري دارد كه پيرو اوست و از نور دانش او روشني و فروغ مي گيرد. بدانيد كه پيشواي شما از دنيا به دو لباس كهنه و دو قرص نان بسنده كرده است. آگاه باشيد كه شما توان اين كار را ندرايد ولي مي توانيد با تقوا و تلاش و كوشش و عفت و كار و برنامه درست و استوار مرا ياري دهيد. به هر حال نامه شما حاكي از ايمان و پايداري شماست با ياري جستن از خداوند و توسل به دامن پاكان معصوم از خداوند سعادت و حسن عاقبت و ثبات قدم در راه او را طلب كنيد.
(همچنين لطف بفرماييد چون گذشته منابع پاسخگويي را براي مطالعه بيشتر اينجانب ذكر بفرماييد.)
جواب: براساس برخي از روايات، وقتي كه شب فرا رسيد، حضرت علي(علیه السّلام) به پسرش حسن گفت: برو ابوذر را بياور. امام حسن رفت و ابوذر را صدا كرد. ابوذر آمد و علي(علیه السّلام) بدن فاطمه زهرا را به جايگاه نماز آورد و بر آن نماز خواند (بحارالانوار، ج 43، ص 215، چاب بيروت).
اين روايت تنها ابوذر را ياد آوري كرده است. در روايتي ديگري آمده است كه كساني كه بر بدن فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نماز خواندند عبارتند از: علي(علیه السّلام)، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حذيفه و عبدالله بن مسعود (بحار، ج 43، ص 210).
در روايت ديگري آمده است: كساني كه بر بدن فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نماز خواندند عبارتند از: علي(علیه السّلام)، حسن، حسين، عباس، فضل بن عباس، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حذيفه، عبدالله بن مسعود، عقيل و بريده (بحار، ج 43، ص 183 به نقل از تاريخ طبري).
بنابراين مي توان گفت كه اين افراد در تشييع و نماز بر بدن فاطمه زهرا شركت داشتند:
علي(علیه السّلام)، امام حسن(علیه السّلام)، امام حسين(علیه السّلام)، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، حذيفه، عباس، فضل بن عباس، عقيل، عبدالله بن مسعود، بريده.
جواب: اين سؤالها و سؤالهايى مانند آنها، همه به يك سؤال بر مىگردند و آن اين است: «چرا على(علیه السّلام) دست به شمشير نبرد و سكوت كرد؟» براى روشن شدن جواب اين سؤالها بايد به اين چند مطلب اشاره شود:
1ـ حضرت على(علیه السّلام) امام معصوم است و هيچ گاه از او كار باطل و حرف ناحق سر نمىزند. همان طورى كه پيامبر هم معصوم است و هر كارى انجام بدهد، حق است. مقصود از اين سؤالها اين نيست كه ما به كار امام يا پيامبر اعتراض داريم. بلكه هدف ما از طرح اين سؤالها اين است كه مىخواهيم شناخت و معرفت ما بالاتر برود و هر چه امام يا پيامبر را بهتر بشناسيم، بيشتر پيرو او مىشويم. اين نكته را همواره در نظر داشته باشيم.
2ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) روزهاى سختى را گذرانيد. براى نمونه به بخشى از سخنان آن حضرت كه در خطبهى سوم نهجالبلاغه است اشاره مىكنيم. اين خطبه را خطبهى شِقشِقيّه مىنامند.
در اين خطبه، آن حضرت چنين درد دل مىكند: «آگاه باشيد به خدا سوگند ابوبكر جامهى خلافت را بر تن كرد در حالى كه مىدانست من قُطبِ خلافت هستم. او مىدانست كه سيل دانش از من جارى است و پرندهى دورپرواز نمىتواند به من برسد. وقتى او خلافت را غصب كرد، من لباس خلافت را رها كردم و از آن كنارهگيرى كردم و مىانديشيدم كه با دست خالى براى گرفتن حق قيام كنم يا در اين محيط تاريك كه بزرگسالان در آن فرسوده مىگردند، جوانان پير مىشوند و انسان مؤمن تا روز قيامت رنج مىكشد، صبر پيشه سازم؟ پس صبر را خردمندانهتر ديدم و صبر كردم. در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلويم بود و با چشمان خود مىديدم كه ميراث مرا به غارت مىبرند. روزگار ابوبكر به سر آمد و خلافت را به عمر بن خطاب سپرد... بسيار شگفتآور است، ابوبكر كه در حال حيات خود به مردم مىگفت: مرا رها كنيد با اين حال خلافت را براى عمر بن خطاب وصيت كرد. هر دو از پستان شتر خلافت، سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرهمند شدند. ابوبكر خلافت را به دست كسى سپرد كه مجموعهاى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزشطلبى بود... من در اين مدتِ طولانى و عذابآور، چارهاى جز صبر نداشتم...» (نهجالبلاغه، خطبهى سوم).
3ـ حضرت على(علیه السّلام) وقتى شنيدند كه ابوبكر را خليفه كردهاند، به خلافت او مخالفت كرد و آن را نپذيرفت، ابن قتيبه دينوري مىگويد: پس از آن كه ابوبكر را به خلافت انتخاب كردند، على(علیه السّلام) را نزد ابوبكر آوردند. به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن. او گفت: من به خلافت شايستهترم، با شما بيعت نمىكنم. شما بايد با من بيعت كنيد. شما خلافت را از انصار گرفتيد و بر آنان خويشاوندى با پيامبر را دليل آورديد و حالا خلافت را از ما كه خاندان پيامبر هستيم غصب مىكنيد؟! مگر شما به انصار نگفتيد كه محمد از ما است و آنان هم به همين جهت خلافت را به شما سپردند و حالا من مانند همين دليل را براى شما مىآورم. ما كه از همه شما به پيامبر نزديكتر و اَولى هستيم. پس بياييد به انصاف رفتار كنيد وگرنه در حالى كه آگاهى داريد، گرفتار ظلم مىشويد. عمر گفت: يا على! تو را رها نمىكنيم تا بيعت كنى. على به او گفت: خوب بدوش كه نصفش مال توست. تو كار او را امروز استوار كن كه فردا آن را به تو خواهد داد.
سپس على گفت: به خدا سوگند اى عمر! سخن تو را نمىپذيرم و بيعت نمىكنم. ابوبكر گفت: اگر بيعت نكني مجبورت نمي كنم. ابو عبيده جراح گفت: پسر عموى عزيزم! تو كم سنّ و سالى، اينها پيران قوم تواند، تو مانند آنان تجربه ندارى، ابوبكر از تو قوىتر است. پس بيا اين امر را به ابوبكر تسليم كن و اگر زنده ماندى تو سزاوار آن هستى. على(علیه السّلام) گفت: اى مهاجران! خدا را در نظر بگيريد، حكومت و سلطنت حضرت محمد را از خانهاش بيرون نكنيد و به خانههاى خود نبريد و صاحبان آن را كنار نزنيد. به خدا قسم اى مهاجران! ما از همه شايستهتريم. بشير بن سعيد گفت: يا على! اگر انصار اين سخنان تو را پيش از بيعت با ابىبكر مىشنيدند همه به تو رأى مىدادند. (الامامة و السياسة، ج 1، ص 28، در يك مجلد، تحقيق استاد على شيرى).
ابن قتيبه مىگويد: ابوبكر سراغ كسانى را كه بيعت نكرده و در نزد حضرت على(علیه السّلام) بودند گرفت. عمر بن خطاب را به سوى آنان فرستاد. عمر بن خطاب به خانه على(علیه السّلام) آمد و آنان را صدا زد و گفت: بياييد بيعت كنيد. آنان از بيرون آمدن امتناع كردند. عمر بن خطاب هيزم خواست و گفت: سوگند به آن كه جان عمر در دست اوست، يا بايد از خانه خارج شويد و يا خانه را بر سرتان آتش مىزنم. به عمر بن خطاب گفتند: فاطمه دختر پيامبر هم در خانه است. گفت: گر چه فاطمه در آن جا باشد. در پى اين تهديد، همه بيرون آمدند و بيعت كردند، فقط حضرت على(علیه السّلام) بيعت نكرد( همان، ص 30 ).
ابن قتيبه دينورى از علماى اهل سنت و جماعت است. بنابر اين على(علیه السّلام)، بيعت نكرد، بلكه آن حضرت را بعدها مجبور به بيعت كردند( بحار، ج 29، ص 468 ).
4ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پيامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تنها ماند و كمك نداشت و اگر آن حضرت كمك و نيروى كافى داشت، دست به شمشير مىبرد و حق را به صاحب حق برمىگردانيد. در خطبهى 217 نهجالبلاغه دشتى، ص 444 مىخوانيم: «خدايا براى پيروزى بر قريش و يارانشان از تو كمك مىخواهم، آنان پيوند خويشاوندى مرا بريدند و كار مرا دگرگون كردند و همگى براى مبارزه با من در حقى كه از همه آنان سزاوارترم متحد گرديدند و گفتند: حق را اگر توانى بگير و يا اگر تو را از حق محروم دارند يا با غم و اندوه صبر كن. و يا با حسرت بمير. به اطرافم نگريستم. ديدم كه نه ياورى دارم و نه كسى از من حمايت مىكند. جز خانوادهام كه مايل نبودم جانشان به خطر بيفتد. پس خار در چشمم فرو رفته ديده بر هم نهادم و با گلوى استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فرو خوردن خشم در امرى كه تلختر از گياه حنظل و دردناكتر از فرو رفتن تيزى شمشير در دل بوده، شكيبائى كردم( نهجالبلاغه دشتى، ص 446 ).
روزى اشعث بن قيس گفت: يا على! چرا شمشير نكشيدى تا حق خود را بگيرى؟ على(علیه السّلام) به او فرمود: از همهى بدريان، از همهى مهاجران و انصار كمك خواستم و از آن همه مردم فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير و از خاندان خودم هم كسى نبود كه بتوانم با آن دست به كارى بزنم. حمزه كه در جنگ احد كشته شد و جعفر هم در جنگ موته. من ماندم و دو نفر از خاندانم. عباس و عقيل. اين دو نفر هم كه قوى نبودند و به خاطر نبودن كمك و ياور، مرا به بيعت مجبور كردند( بحار، ج 29، ص 468 ).
على(علیه السّلام) به اشعث بن قيس فرمود: سوگند به خدا اگر آن روز كه با ابوبكر بيعت كردند، چهل نفر همانند آن چهار نفر داشتم سكوت نمىكردم و لكن جز آن چهار نفر هيچ كس را نيافتم( همان، ص 470 ).
على(علیه السّلام) همچنين فرمود: اگر قبل از بيعت با عثمان كمك و نيرو داشتم با آنان درگير مىشدم( همان، ص 471 ).
5ـ على(علیه السّلام) همواره خواهان وحدت جامعه نوپاى اسلامى بود و اين مسأله را هيچ گاه فراموش نكرد. و مهمتر از وحدت مسلمانان، حفظ خود دين اسلام بود. آن حضرت هم به حفظ دين اسلام مىانديشيد و هم به حفظ وحدت مسلمانان.
على(علیه السّلام) فرمود: مردم با ابوبكر بيعت كردند در حالى كه من به اين امر شايستهتر از او بودم. من هم گوش به حرف آنان كردم و از آنان اطاعت كردم. چون ترسيدم كه مردم به دورهى كفر برگردند( فرائدالسمطين، ج 1، ص 320، بيروت، 1398 قمرى ).
در نهجالبلاغه، نامهى 62 آمده است: آن گاه كه پيامبر به سوى خدا رفت مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند. سوگند به خدا نه در فكرم مىگذشت و نه در خاطرم مىآمد كه عرب، خلافت را پس از رسول خدا از اهل بيت او بگردانند يا مرا پس از وى از عهدهدار شدن حكومت بازدارند. تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى ابوبكر بود كه با او بيعت كردند. من دست باز كشيدم تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دين محمد را نابود كنند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم رخنهاى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من سختتر از رها كردن حكومت بر شما است كه كالاى چند روزه دنياست و به زودى ايام آن مىگذرد. چنان كه سراب ناپديد شود يا چونان پارههاى ابر كه زود پراكنده مىگردد. پس در ميان آن آشوب و غوغا به پا خواستم تا آن كه باطل از ميان رفت و دين استقرار يافت( نهج البلاغه دشتى، ص 600، نامه 62، بند اول ).
در حديثى از آن حضرت آمده است كه: «وَ اَيْمُ اللّهِ لولا مخافةُ الفرقة بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدين لكنّا على غير ما كنّا لهم عليه»( بحار، ج 32، ص 61 و ج 29، ص 579 .)« به خدا سوگند اگر خطر تفرقه، خطر بازگشت كفر و خطر نابودى دين در ميان نبود، وضيعيت غير از اين مىشد».
در حديث ديگرى آمده است: وقتى كه خداوند پيامبر خود را بُرد، قريش امر خلافت را غصب كردند و ما را از حق خودمان بازداشتند. من ديدم كه صبر بر اين مصيبت بهتر از به هم زدن وحدت مسلمانان و ريختن خون آنان است و مردم هم كه تازه مسلمان شده بودند( بحار، ج 29، ص 633 ).
6ـ در نهجالبلاغه خطبه 74 آمده است: مىدانيد كه سزاوارتر از ديگران به خلافت، من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام دادهايد گردن مىنهم تا هنگامى كه اوضاع مسلمين رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به ديگرى ستم نشود و پاداش اين گذشت و سكوت و فضيلت را از خدا انتظار دارم و از آن همه زر و زيورى كه به دنبال آن حركت مىكنيد پرهيز مىكنم( نهجالبلاغه دشتى، خطبه 74، ص 122 ).
اين سخنان را على(علیه السّلام) وقتى كه مردم جمع شدند تا با عثمان بيعت كنند، فرمود.
7ـ در مورد همكارى حضرت على(علیه السّلام) با خلفاى سه گانه بايد دانست كه خلفاى سه گانه براى حلّ مشكل خود به آن حضرت مراجعه مىكردند و آن حضرت هم مشكل آنها را حلّ مىكرد. همكارى حضرت على(علیه السّلام) با آنان به اين معنا نيست كه حضرت با آنها دوست و صميمى بشود و با آنها رفت و آمد خانوادگى داشته باشد. على(علیه السّلام) هيچ گاه با آنان به آن صورت صميمى نبود( كلم طيب، ص 338 ).
براى نمونه به چند مورد از موارد همكارى اشاره مىكنيم:
ابوبكر تصميم گرفت در جنگ مرتدّان شركت كند. على(علیه السّلام) به او فرمود: تو به جنگ نرو و در مدينه بمان، تو اگر آسيب ببينى كل تشكيلات آسيب مىبيند. ابوبكر هم از تصميم خود برگشت( علىّ بن ابىطالب مستشار امين للخفاء الراشدين، نوشتهى دكتر محمد عمر حاجى، ص 70 ).
وقتى كه مسلمانان بر بيتالمقدس مسلّط شدند، اهل بيتالمقدس گفتند: ما به دست رهبر شما تسليم مىشويم نه به دست شما. عمر بن خطاب در مورد رفتن به شام با صحابه مشورت كرد. عثمان گفت: به شام نرو. ولى على(علیه السّلام) فرمود: برو. عمر بن خطاب پيشنهاد حضرت على(علیه السّلام) را پذيرفت و رفت( همان، ص 100 ).
عمر بن خطاب تصميم گرفته در جنگ نهاوند شركت كند تا مسلمانان قدرت بيشترى پيدا كنند. ولى على(علیه السّلام) به او گفت: رفتن تو به جبههى ايران مصلحت نيست. تو در مدينه بمان. عمر هم نظر او را پذيرفت( همان، ص 107 ).
توجه داشته باشيم كه در ميان صحابه پيامبر كسى به پايه حضرت على(علیه السّلام) نمىرسيد و براى همين همه نيازمند به او بودند. ولى او نيازمند به هيچ كس نبود. على(علیه السّلام) گر چه كنار زده شده بود، ولى همه مسائل را زير نظر داشت و هر وقت هم راهنمايى مىخواستند، راهنمايى مىكرد.
از آن چه گذشت معلوم شد كه عوامل متعددى باعث شد كه على(علیه السّلام) دست به شمشير نبرد. اين عوامل عبارتند از:
1. بحران ارتداد
2. حفظ اسلام
3. حفظ وحدت جامعه اسلامى
4. جلوگيرى از تزلزل اعتقادى مسلمانان
5. بيزارى على(علیه السّلام) از خونريزى بين مسلمانان
و همين عوامل موجب همكارى آن حضرت با خلفاى سه گانه شد.
براى آگاه بيشتر مىتوانيد به كتابهاى زير مراجعه كنيد:
1. دانشنامهى امام على(علیه السّلام)، ج 6.
2. سياست، تحليلى بر مواضع سياسى على بن ابى طالب، نوشته اصغر قائدان
3. امام على و مسائل سياسى، نوشته محمد دشتى
4. نهجالبلاغه
آتش زدن به درِ خانه حضرت فاطمه و سيلى زدن به آن حضرت در منابع تاريخى و روائى شيعه آمده است و براى آن كس كه شيعه است، همين مآخذ كافى است. در منابع و مآخذ اهل سنّت نيز آمده است و سنّىها مىتوانند به آن معتقد باشند. براى نمونه به چند روايت از منابع شيعه و اهل سنت اشاره مىكنيم:
1. پس از آن كه كار بيعت گرفتن از مردم تمام شد و على(علیه السّلام) و عدهاى بيعت نكردند، به خانه آن حضرت حمله كردند. در را سوزاندند، على را به زور بيرون آورند، حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و كار به جايى رسيد كه محسن او سقط شد. على را به مسجد بردندولى بيعت نكرد و آنان گفتند: بيعت نكنى تو را به قتل مىرسانيم. روزها و ماهها گذشت. آنان تصميم به قتل على(علیه السّلام) گرفتند و قرار گذاشتند كه خالد قتل آن حضرت را به عهده بگيرد. اسماء بنت عميس از اين توطئه آگاه شد و كنيز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد.اصل توطئه چنين بود كه وقتى ابوبكر نماز را تمام كرد و سلام گفت، خالد با شمشير على(علیه السّلام) را بكشد ولى وقتى نماز ابوبكر تمام شد گفت: اى خالد آنچه را دستور دادم نكن، (بحارالانوار، ج 28، ص 308 به نقل از اثباتالوصية) .
اهل سنت نيز در كتابهاى كلامى، تاريخى و حديثى مسأله آتش زدن به در خانه را آوردهاند. براى نمونه، به چند روايت اشاره مىكنيم:
2ـ بلاذرى مىگويد: ابوبكر كسى را دنبال على فرستاد تا بيايد و بيعت كند ولى حضرت على نيامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى كه آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را در در خانه ملاقات كرد و گفت: اى پسر خطاب! آيا مىخواهى خانه ما راآتش بزنى؟! عمر بن خطاب گفت: بله، (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقيق محمود الفردوس العظم، دار اليقظة العربية) .
3. ابن عبد ربّه مىگويد: آنان كه از بيعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبير و سعد بن عباده. على، عباس و زبير در خانه فاطمه نشستند. ابوبكر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بيرون بيايند. ابوبكر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش بهخانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را ديد و گفت: اى پسر خطاب! آيا آمدهاى خانه ما را آتش بزنى؟! عمر گفت: بله، مگر اين كه بيعت كنيد، (العقد الفريد، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقيق محمدسعيد العربان، 1953 و 1372) .
4. ابن قتيبه دينورى آورده است: ابوبكر عمر را به سوى كسانى كه بيعت نكردند و در خانه على تحصّن كردند، فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى كسى بيرون نيامد. عمر هيزم خواست و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، يا بايد بيرون بياييد و بيعت كنيد ويا خانه را بر سر آنانكه در آن هستند آتش مىزنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بيرون آمدند ولى على بيرون نيامد. عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا نمىخواهى از على كه از بيعت سرباز زده بيعت بگيرى؟ ابوبكر به قنفذ گفت: برو على رابياور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه كار دارى؟ قنفذ گفت: خليفه رسول خدا تو را مىخواهد. على به او گفت: زود بر پيامبر دروغ بستيد. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر گريه طولانى كرد. عمر گفت: على را رها نكن. ابوبكر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خليفهرسول خدا بيعت كن. على گفت: سبحان الله، آنچه را كه از آن او نيست براى خودش ادعا كرده است. قنفذ پيام على را به ابوبكر رساند. ابوبكر بازهم بسيار گريه كرد. پس از آن عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها راشنيد، با صداى بلند فرياد كرد: «يا ابتاه» يا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چهها كه نكشيديم. وقتى كه گروه مهاجم گريه فاطمه را شنيدند. در حالى كه گريه مىكردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عدهاى ماندند. على را بيرون آوردند وگفتند بيعت كن. على گفت: اگر بيعت نكنم چه مىكنيد؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مىزنيم، (الامامة و السياسة، ج 1، ص 30، تحقيق استاد على شيرى، منشورات رضى) .
همانطور كه ملاحظه مىكنيد در منابع شيعه، اين حادثه به طور كامل ذكر شده است و منابع اهل سنّت تنها به آتش آوردن اشاره كردهاند. البته از آنان توقع نداريم كه اين حادثه را به طور كامل ذكر كنند چون اين، به زيان آنهاست و آنان تلاش مىكنند اين حادثه ذكر نشود.
اگر مىخواهيد به همه مآخذ و منابع شيعه و سنى آگاهى پيدا كنيد به كتاب «مأساة الزّهراء» نوشته جناب سيد جعفر مرتضى عاملى لبنانى، ج دوم مراجعه كنيد. اين كتاب درباره موضوع مورد بحث، بسيار مفصّل بررسى و بحث كرده است.
منبع: نرم افزار معمای هستی
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}